خم ابروی یار 2


کوچک شدن دنیا در چشم نمازگزار. حرکت دست ها در هنگام ادای تکبیره الاحرام رمزی است از بی اعتنایی به دنیا وتوجه کامل به معانی ارزشمند الاهی.اما این اشاره در صورتی به یک حالت واقعی در قلب می رسد که فرد نمازگزار در طول زندگی خود یا لااقل از لحظاتی فبل از نماز موقعیت خود را به عنوان یک انسان در دار دنیا و رونده به سوی مرگ و دار عقبی در نظر بیاورد وسبک وسنگین کند که از دنیا چه باقی می ماند وانسان بالاخره با چه وکجا سر وکار دارد ونفع حقیقی وماندگار انسان در چیست.ملکه شدن احساس رهایی از دنیا ودلبستگی به ماندگاری های ارزشمند فرامادی او را عاشق نماز می سازد نمازی که در آن ذهن نمازگزار تنها به مهمترین ها می اندیشد.

جدید


چرا این قدر هی قالب عوض می کنی؟ چه جوابی باید به این سوال بدم؟ همون جوابی که به باقی سوال های مشابه می دم؛ چرا هی ماشین عوض می کنی ؟ چرا هی ریخت عوض می کنی ؟ چرا هی موضوع مطالعت رو عوض می کنی ؟ چرا با هیچکی رفیق نمی مونی ؟ چرا هی بحث رو عوض می کنی ؟ چرا هی از این شاخه به اون شاخه می پری ؟ چرا آروم نمی گیری ؟ چرا این قدر دیر راضی می شی؟ چقدر زود خسته می شی!
همین! همین آخری جواب خوبیه شاید برای بقیه.شاید هم نه. شاید این جواب هم باید زود عوض بشه.

عاشورای مضاعف


وقتی اسلام از محتوای خود خالی و به نام اسلام بر خلاف آن عمل شد، وقتی بر مأذنه ها ندای توحید و نبوت بلند بود اما جامعه بر محور ارزش های غیر اسلامی چرخید، زمینه وقوع عاشورا فراهم آمد و مصیبت وقتی به ضرورت رسید که نماد ناطق اسلام ناب را بین دو راهی قرار دادند. راهی به هضم در این جامعه مسخ شده و رسمیت دادن به آن و راهی به کشته شدن! و از قبل معلوم بود که کدام راه بدون کمترین تردیدی انتخاب می شود. وضعیتی که به وقوع عاشورا انجامید تبدیل شدن شعار اسلام به جبهه ای بر ضد حقیقت اسلام بود و این خطری است که هر حقیقت دیگری را هم تهدید می کند، حتی حقیقتی مثل خود عاشورا!

خم ابروی یار1

ارزش هر نماز به حضور قلب نمازگزار است و بی شک نتایج اخروی ودنیایی نماز آن قدر که روح نماز وجود داشته باشد به دست آمدنیست. اما برای تقویت این حضور قلب وجمع کردن حواس وتمرکز چه باید کرد؟
نکته مهم اراده بر داشتن آن است اما شگردهایی هم می توان جست که انسان را برای داشتن آن یاری کند. به تناوب چندتایی از این نکات را اینجا خواهم بازگفت
چشمانتان را کننرل کنید.
گذشته از نقشی که رها بودن نگاه در طول روز در پراکندگی آزاردهنده افکار وعدم انسجام فکر دارد،در حال نماز ثابت نگه داشتن نگاه که مهر نماز بهترین جا برای این تمرکز است،می تواند از یاغی شدن فکر شما جلوگیری کند.از همین جا می توان پی برد که چرا برخی بزرگان ما بر سادگی مهر وجانماز خود تأکید داشته اند.

هیچی به خدا

سجاد توصیه می کرد یه وقت از حوزه و روحانیت چیزی ننویسی برات مشکل ساز می شه! خوب وقتی این توصیه را به من کرد چون تصمیم داشتم همین روزها بد وبیراه بکشم به هویت صنفی خودم و دلم را خالی کنم... .دوست مشفق به این می گن! خدا حفظش کنه!
...........................
پای ورق:
محمد رضا حکیمی یه کتاب داره به نام هویت صنفی روحانیت که بعدا از تجدید چاپش جلوگیری کرد. به نظرم اونم همین جور حسی داشته.

مرگ بر ضد قانون

شاید بزرگترین ظلم قانون شکنان پس از انتخابات 88 این بود که راه را بر نقدهای سالم و قانونی نسبت به جایگاه رهبری کشور بستند!

قم امروز


عنوان این مطلب می تونست ایران امروز باشه یا جدال یا تضاد یا سرزمین هیچ یا چیزهای دیگر...

معنای زندگی 2

آیا انسان هدفمندی كه به خداوند اعتقاد ندارد، معنای زندگی را درك كرده است؟ چه رابطه‌ای بین معنای زندگی و وجود خداوند هست؟
کی ام وکجا خواهم رفت؟پاسخی که به این دو سؤال فسقلی می دهی همه چیز را روشن می کند.اعتقاد به خدا بعد این هاست.یعنی ممکن است کسی جوابش به ترتیب حیوان ناطق وعدم باشد.بر چنین اساسی معنایی خاص والبته غیرواقعی از زندگی برایش رقم می خورد که دخلی هم به وجود خدا ندارد.چرا که ممکن است وجود خدا را هم بپذیرد اما یک خدای کر وکور ومشنگ که محض بازی همه چیز را خلق کرده است.

قوت فقط تفنگ نیست و لزوم حرفه ای شدن به سبک خودمان

فهم ما از متون دین باید متوجه اهداف و مقاصد باشد خصوصا وقتی در برخی فرمان ها هدف ها هم به صراحت ذکر شده است مثل قضیه : و أعدو ما استطعتم من قوه . اگر قصد ایجاد رعب در دل دشمن است بایست به هر آنچه که آن را حاصل می کند دست یافت. اینجا منظورم قوت و قدرت رسانه ایست و البته نه آنگونه که الآن داریم عمل می کنیم. هر وقت صحبت از رسانه های جمهوری اسلامی ( مرزی و فرا مرزی ) می شود من به یاد نشریات موسسه امام می افتم. یک نوع نظریه ای وجود دارد ظاهرا قریب به این مضمون: تولید برای هیچ ، که الآن در خیلی جاهای دیگر هم دارد دنبال می شود و مشخصه بارز آن و به قول منطقی ها فصل آن هم غیرحرفه ای بودن است. و البته همه اش هم کار عملیاتی وتولید برنامه نیست چون بسیاری از مشکلات ما مربوط به فقدان نظریات مناسب و خط ومشی های حرفه ای و علمی بومی است. تا راه را برای ما در مسیر فتح قلوب واندیشه ها هموار کند. این را هم حکومت ها بایددنبال کنند و هم بنگاه های خصوصی که توسط آدم ها متعهد حرفه ای باعرضه و سرمایه دار متولد باید بشوند.

توصیه کتاب


همین جوری یاد کتابی افتادم که 5 یا 6 سال پیش خوندم و همان موقع به خیلی از رفقا توصیه کردم بخوننش. کار خوبیه. خصوصا که خود کتاب آدم رو وادار به فکر کردن می کنه! شاید به درد شما نخوره همون جور که ممکنه به درد الآن من نخوره ولی اگه می تونید ببینید این کتاب رو !
هنر فکر کردن

هوس

دختر از توی قاب پنجره تاکسی چشمش افتاد به پسر . خوش تیپ و خواستنی بود. توی دلش آمد که کاش باهاش بودم. کاش باهاش باشم...پسر دست بلند کرد و سوار شد. توی دستش نان تازه بود. بوی نان پیچید تو فضا. به دختر گفت: بفرمائید. دختر دلش لرزید و فکر کرد دارد اتفاقی می افتد بین شون ولی گفت: نه ممنون و سعی کرد یک جور خاصی بخندد. پسر در حالی که مغزه های کنار خیابان را تماشا می کرد گفت:اگه هوس کردید بفرمائید. بعد برگشت و گفت:گاهی آدم هوس می کنه دیگه! دختر سرتکون داد.

حاجت


دو روز است که مشهدم ومنتظرم که اذن ورود بدهند ولی نمی دهند.تقصیرم را هم نمی دانم.نه در خواب نه بیداری هم چیزی به من نمی گویند.شدیدا محتاج دعای دوستانم بلکه فرجی بشود!

جدید ولی کهنه


دارم کفش های کهنه کفاشی را می خرم که تا جا داشته است وصله زده به تنش! می گویم با خودم: از فردا کفش نو می پوشد لابد و فردا می بینمش که کفش جدیدی بر پاش هست که چند وصله کمتر دارد از مال من... همه مان صاحب چیزی هستیم که شاید به چشممان جدید باشد اما کهنه است وروزی به دست یا پای کسی دیگر بوده صاحب ثروتی یا علمی یا مقامی یا زندگی خوب حتی بکر ترین چیزها که فکرش را بکنیم واقعا نو نیستند. این را خیلی از آدم ها بعد از مرگ می فهمند!

تبعیض تحصیلاتی


کتابش را گذاشت روی صندلی اتوبوس و پیاده شد. از عرض خیابان عبور کرد و به رستوران رسید ...
چهار ماه بعد وقتی داشت طی می کشید دانشجویی با همان کتاب وارد شد وسفارش غذا داد. یک غذای گران قیمت!

سوال


کودکی که باران بی هنگام بازی اش را به هم زده بود از پشت پنجره به ابرها نگاه کرد و به مادرش گفت مامان بارون چه جوری می باره؟ مادر گفت : وقتی ابرا کثیف می شن خدا اونا رو می شوره بعد وقتی اونا رو می چلونه که خشک بشن آباشون به شکل بارون می ریزه رو زمین.فهمیدی پسرم؟ کودک چیزی نگفت چون داشت فکر می کرد: پس چرا این ابرها هنوز یه کمی بگی نگی سیاهن!؟

زندگی


زن ومرد نشسته بودند کنار هم روی خاک های نرم کویر و تا دور دست ها هیچ چیز پیدا نبود.
با هم قهر نبودند اما نه چیزی می گفتند و نه حتا به هم نگاه می کردند و هر دو چشم دوخته بودند به ترکیب غریب نیلی خاکی دنیا.مرد که خسته شد پاشد .زن خسته نشده بود ولی پا شد و همراه مرد راهی را که آمده بودند برگشتند...

راز اندوه


«و از علائم مومن آرامش و اندوه است» اندوه ؟ نه، آرامش؟ نه، اندوه وآرامش. روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد.احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت، آرام می گیرد...غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین ! سکوت بر سر فریاد . سکونت گرفتن در طوفان...1 .
آن مرد شگفت انگیز که ادعا می کرد سرنخ همه پیش گویی ها و معماهای نوسترآداموس را به دست آورده است علی رغم آگاهی از اسرار دنیا همواره ظاهری اندوهگین داشت...2 .

1-علی شریعتی، هبوط، صفحه 120
2-مارکز،صد سال تنهایی، صفحه 18

معنای زندگی /1


سلسله معنای زندگی جواب به سوالاتی است که حدیث زندگی دو سه سالی پیش از من پرسید
........................................
معنا و چرایی و فلسفه زندگی چیست؟ آیا لازم است كل زندگی معنا و هدف داشته باشد؟
ببینید چون ما گوسفند نیستیم لابد باید برای انتخاب هایی که در رو راهی های زندگی داریم منطق وفرمول خاصی داشته باشیم (هر چند ممکن است حتی گوسفندها هدف مشخصی را برای زندگی خود در نظر داشته باشند) وجود چنین فرمولی یعنی زندگی من هدف خاصی را دنبال می کند.اگر هم گاهی رفتارهایم از یک منطق یگانه پیروی نمی کند به خاطر این است که یکسری افکار وفرمول های نهادینه وکامل پذیرفته نشده اما کم وبیش دلپذیر گاهی خودشان را قاطی جریان می کنند.اما به هر حال معنا همیشه وجود دارد ودست من نیست که آن را انتخاب کنم بلکه من رنگ آن را تعیین می کنم.هر کسی ممکن است رنگی را بپسندد و یکی هم رنگ خدایی ؛و من احسن من صبغة الله؟
اما اگر منظورتان از فلسفه زندگی دلیل زنده ماندن وادامه حیات باشد باید اضافه کنم هیچ کس بی دلیل کاری را نمی کند(جوش نکن الآن مجاب می شی)حتی کسی که جان فلک زده اش را به دست خودش تقدیم مرگ می کند از زندگی توقعی دارد و دلیل زنده بودن را چیزی می داند که امکان وقوعش را ممتنع می بیند.اگر کسانی را می شناسید که گمان می کنید دلیلی برای زندگی ندارند باید بدانید آنها هم دلایلی دارند اما آنقدر برایشان روشن نیست که بخواهند حتی برای خودشان توضیح بدهند.

شکوه اندوهناک


1- کسانی که می بینند در شهرهای مسلمانان قفسه کتابخانه ها پر است از نسخه های خطی شرح وتفسیر کتاب های دیگر ، به جای حیرت کردن کافی است توی کوچه ها به جماعت آدم های شکست خورده نگاهی بیندازند.(زندگی نو، صفحه 304)
2- مایه اندوه آدم های خانه خرابی مقل من این استکه با عصبانیت می کوشند با هوش باشند. آرزوی باهوش بودن هم دست آخر همه چیز را خراب می کند (زندگی نو، صفحه 332)

نکته:درباره زندگی نو نگفتم که اصولا این کتابی است که بیش از طرح و مجموعیت حرف ها باید به تیکه پاره ها- جدای از کلیت کتاب- توجه کرد. همچنان که خود نویسنده هم در این باره یه همچین حرفی زده ، کتاب با همین جملات هوشمندانه ای که گذرا در لابلای صفحات می آیند و می روند معنا می شود.
در این دو نقل قول آنگاه که می نوشتمشان ربطی نمی دیدم اما الان خیلی تابلو است که این دو همدیگر را توضیح می دهند. به صدق و کذب قضیه کاری نداریم. نوع نگاه پاموک را دریابید که ریزبینانه سعی کرده عمقی از بستر فرهنگی جامعه ای را واکاود و اندوهی که بر آن حاکم است جلوه گر نماید. این اندوه آنان را که به نگاه افتخار آمیز به خویش و پیشینه تمدنی خویش می نگریستند غافلگیر می کند!

کابوس


خواب دیدم ؛شب بود
نه
در شب خواب ندیدم
من
در خواب شب را دیدم
باور کن این خیلی ترسناک است!

نگاهی به زندگی نو اثر اورهان پاموک


وقتی شروع می کنی به خواندن و چند صفحه که جلو می روی باورت می شود که کتابی بوده و نور می داده و هر کس که می خواندش زندگی اش عوض می شده ویک جوری می شده که به دنبال دنیای خیالی راه می افتاده با اتوبوس می افتاده توی جاده های بی پایان و همین جور اتبوس عوض می کرده تا بالاخره سوار اتوبوسی شود که تصادف می کند. پیش تر که می روی شک می کنی که مسئله کتاب باشد و احساس می کنی نویسنده به دنبال یک نوع نگاه به زندگی است که با نگاه سنتی رایج فرق می کند ودر آن دنیا انگار منطق دیگری دارد و همه چیزهایی که درباره فرشته گفته می شود رمزی برای یک حس عرفانی یا حداقل ماورایی است اما این هم نیست و کم کم می فهمی همه چیز عادی وزمینی است وعشق عثمان به جانان خیلی هم هوس آلود است.بیشتر می خوانی و متوجه می شوی که قضیه دارد سیاسی می شود وحرف از تمدن غرب ونمایندگی های نوشیدنی وآدم های مقاوم و متعصب است و کشتن برخی آدم هایی که کتاب را خوانده بودند کار گروهی است که رئیسشان پدر همان آدمی است که محبوب جانان است یعنی رقیب عثمان یعنی محمد. دیگر نمی توانی کتاب را زمین بگذاری وشیرجه می زنی توش و می بینی که عثمان عاشق، می بیند همه چیز نقشه بوده و می رود محمد را می کشد ولی به جانان نمی رسد عوضش می افتد دنبال رمز گشایی از کتاب. در خاطراتش از نویسنده کتاب ودر لابلای کتاب هایی که او می خوانده ودر دیدارش با رئیس کارخانه کارامل زندگی نو و فیلمی که فرشته را از آنجا اقتباس کرده اند واز گرفتن ردهای دیگر می رسد به این که چه کتابی؟ چه جادویی ؟ چه کشکی؟ می گویی به! یعنی هیچی؟ و دست مریزاد به این نویسنده که این جوری فریبمان داد بعد کتاب را می گذاری وآه می کشی اما یکهو یکی در گوشت می گوید: ولی هنوز که تمام نشده و می پری کتاب را بر می داری و می بینی طرف درست وقتی که دارد بر میگردد تا مثل آدم های عادی دست زن وبچه اش را بگیرد وزندگی کند ناگهان توی اتوبوس، فرشته را همان را که همه آدم های کتاب خوانده انتظارش را می کشیدند می بیند و بعد برق چراغ های کامیونی که از روبرو می آید و...!
یک جاهایی در اوئل و میانه کتاب کمی خسته کننده می شود اما همه اش جبران می شود با چپ و راستی که در ادامه بر گوش خواننده اش می نوازد. پاموک همهم سعی اش را می کند که عاطفه خواننده را با خود همراه کند اما منی که خنده در تاریکی را تجربه کرده ام یا حتی پایان های تلخ کلاسیک را در مثل سرخ وسیاه دست وپا زدن پاموک به نظرم مسخره می آمد وناموفق الا اینکه اصلا مسخره گی و تمسخر هیجانات عاطفی را با لوث کردن آن در روایتش از محرک های عاطفی قصد کرده باشد که بعید است چنین باشد!

درباره اسلام ِرسانه ها اثر ادوارد سعيد


ادوارد سعيد را اغلب کساني که خودشان را به وادي کتاب سپرده اند مي شناسند.موضوعاتي که ادوارد سعيد درباره آن ها قلم زده است متعدد والبته مهيجند و شايد رشته اتصال همه آن ها نقد ونگاه نقاد سعيد بود که البته لازمه روحيه سعيد به عنوان يک روزنامه نگار بود.شرق شناسي(1978)مسأله فلسطين(1979)اسلام رسانه ها(1981) سلسله پيوسته اي از مهمترين کتاب هايي است که در زمينه سياسي ذهن ادوارد سعيد شکل گرفت واو را در بين متفکراني که مسائل جهاني را پي مي گرفتند صاحب آوازه ساخت.او در فلسطين به دنيا آمد(1935)ولي در قاهره بزرگ شد وتحصيلات دانشگاهي اش را در آمريکا دنبال کرد.رشته دانشگاهي؛زبان انگليسي وتاريخ.
در ميان آثار سعيد اسلام ورسانه ها از اين جهت براي معرفي انتخاب شده است که زمينه سياسي آن در جهان واقع به عنوان بهانه اي براي نگارش کتاب به وقايعي مرتبط است که شايد بيش از ساير اتفاقاتي که بازتاب جهاني داشت براي ايرانيان ملموس باشد. اين اتفاق تسخير سفارت آمريکا در ايران است و آن چه شايد هموطن ايراني کمتر از آن باخبر شده باشد درغ پراکني هايي است که رسانه ها غربي به ويژه آمريکايي در باره آن انجام دادند و از آن براي جهانيان نمونه اي ساختند گوياي توحش،ناسازگاري وروحيه تروريستي ايرانيان که البته سعي مي شد آن را آشکارا به اسلام ايراني ها مرتبط سازند.
ادوارد سعيد اگر چه خودش مسيحي است اما در بررسي عملکرد رسانه ها با ظلم نامفهوم وپردامنه اي به مسلمانان روبرو شده است.رسانه ها در خدمت امپراطوري استعمارطلب،چيزي که در کتاب ديگرش يعني فرهنگ وامپرياليسم از آن مفصلاً سخن گفته است، جهالت را بن مايه کار خود ساخته اند و با ارائه تصويري کاملاً ناهم خوان با واقعيت سعي مي کنند سنگرهاي ضداستعماري را که در دوره ضعف کمونيست منحصر به اسلام است در هم بشکنند.وبرخي حکام جهان سوم به تقليد از غرب وآمريکا مير ساختن افکار را بر همان منوال که نظام سلطه مي طلبد مي پيمايند.
همّ سعيد در اين کتاب آن چنان که خودش در مقدمه اش بر چاپ جديد اين کتاب(1997)مي گويد روشن ساختن چيزي است که خطاست(ص49)وبا صراحت مي گويد:«هيچ واقعيت معنا دار وارتباط مستقيمي ميان آنچه که امروز غرب از اسلام مي فهمد وآنچه درون دنياي اسلام مي گذرد وجود ندارد»(ص50)
اين که چگونه ممکن است چنين اتفاقي رخ دهد ودر دنيايي که دنياي ارتباطات است وعلي الاصول ناآگاهي ها بايد به حداقل برسد خلاف آن اتفاق افتاده است دقيقاً همان چيزي است که کشف آن پرده از يک زمينه سنتي وکهن در ارنباط غرب با دنياي اسلام وجهان سوم بر مي دارد وروشن مي کند که چگونه طيف وسيعي از شرق شناسان تحت تأثير روحيه استعماري حاکم بر فرهنگ خود بوده اند. فرهنگي خود را برتر و مُحِقّ مي داند همه چيز را به نفع خود قلب کند و حقيقت را زير پا بگذارد.
ادوارد سعيد برخواسته از خاور ميانه وتحصيلکرده در غرب به خوبي چهره پنهان رسانه هاي اطرافش را شناخته و اگر چه گوشه هاي آرامي براي ادبيات ونقد وتاريخ فراهم دارد جسورانه وارد سياست مي شود ويکراست مي رود سراغ غول هاي دنياي جديد يعني رسانه ها تا شاخشان را بشکند و اگر چه به عنوان مثال «مسأله فلسطين»اش در زادگاهش ممنوع مي شود او براي مبارزه مصمم تر مي شود.
تحليل هاي سعيد گلايه هاي است از روزنامه نگاران و پرخاشي است به رسانه ها که چرا اقتباس هاي برده وار ناسنجشگرانه از نظراتي بي بها وقالبي وچرا تمايلي غير معمول در پذيرفتن رجز خواني هاي رسمي که ويژگي هاي غير مسؤلانه را براي اسلام در نظر مي گيرد ومنشأ آن دولت آمريکاست.و در کنار اين ها تأسفي بر وضعيت مسلمانان که بيش از آن ترسيده و تحقير شده وبيش از آن توسط ديکتاتورها بي هوش وگيج شده که بتواند به چيزي مانند يک مبارزه گسترده عليه غرب دست بزند.چيزي که غرب مدام از احتمال وقوع آن دم مي زند.در واقع ادوارد سعيد ما را به اين رهنمون مي کند که غرب در فکر نابود کردن اسلام يا لااقل جايگزيني نوعي از اسلام به جاي اسلام واقعي است که پيروان خود را به عنوان برده در اختيار آن ها قرار دهد.ترجمه ديگري از اين کتاب با عنوان «پوشش خبري اسلام در غرب» منتشر شده است که مربوط به چاپ اول اين کتاب است.

مانیتور مقدس

نمی دانم دیدن آن مانیتور بزرگ توی صحن آینه(اتابکی) در حرم حضرت معصومه، آیا کس دیگری غیر از من را شگفت زده کرد و تا این حد یا نه؟ اما از در که بیرون آمدم شگفتی ام بی مورد آمد به نظرم. وقتی می دانی که چه کسانی بر راس کارند و چگونه می اندیشند وبه چه می اندیشند باید بتوانی و منتظر باشی آنچه را که انجام ممکن است بدهند یا تصمیماتی که می گیرند. وقتی به مغزهایی که بر مقدرات یک جا مسلطند آشنا باشی، آنچه از آن صادر می شود شاید ناراحتت کند اما شگفت زده نه! و من بی خود شگفت زده شدم...توبه!
همه چیز از این جا شروع می شود که ما چیزهایی را نمی دانیم.و اگر نظرتان این باشد که ندانستن عیب نیست وپرسیدن عیب است می گویم مشکل اصلی این است که نمی خواهیم بدانیم. ...و نمی خواهیم بدانیم چون نمی دانیم که دانستن آنچه نمی دانیم چقدر مهم است. حالا به نظر شما چرا ما اهمیت دانستن بعضی چیزها را نمی دانیم؟ من به دلیل واحدی نرسیدم وچه بسا اوقات که اصلا دلیلی نداشته باشد و یک کسی که مسئول یک بنای تاریخی مذهبی است وبا انبوه آثار هنری ناخودآگاه!! در ارتباط است ممکن است همین جوری بی دلیل دلش نخواهد چیزی دراین باره(چیزهایی که با آن در ارتباط است) و اهمیت آن بداند.اما حتی اگر این قدر بی حساب باشد این ندانستن و نخواستن ها می توان زمینه هایی برای آن جست مثلا حلقه ارتباطی افراد و دور وبری ها وکانال های ارتباطی.چیز خارق العاده ای هم منظورم نیست همین روزنامه و مجله معمولی ومردم و آدم های متفاوت. البته اگر این ارتباط ها با یک فیلتر ذهنی یا اداری به طوری جهت دار مدیریت نشده باشند.
اصلا مهم نیست که چه چیزی از این مانیتورها پخش می شود. برای من مهم این است که این نماد وضعیت عمومی فرهنگ ماست و هر بار که به آن نگاه می کنم بیش از پیش از این که هیچ چیز جای خودش نیست اندوهگین می شوم.

سوغات مشهد


1- به هر آنچه در تظاهر آید شک کن!
2- بشکسته شو تا جان سالم به در ببری!
توضیح 2:تا خودی برای خود قائلی وخود را کسی می بینی در معرض همه جور آفاتی هستی.

نوشتن متکا می خواهد

دوستی داشتم که وقتی می خواست بنویسد باید به رو دراز می کشید یک متکای بزرگ می گذاشت زیر سینه اش و یک جورایی کله اش را می کرد توی کاغذ. غیر این بود به سختی می توانست بنویسد. نمی دانم این اثر آن جور دراز کشیدن بود یا متکایی که پهن شده بود روش یا چیز دیگر ولی به طور یک قاعده کلی در نوشتن وجود دارد وآن لزوم متکا در نوشتن است!
شما نمی توانید بنویسید و خوب بنیسید بدون این که متکا داشته باشید. این متکا چند جا باید وجود داشته باشد. یکی در ساختار نوشته است وبه فن نویسندگی بر می گردد. یعنی جدا از این که چه می نویسید باید نوشته شما تکیه گاهی داشته باشد و منسجم باشد و از پراکندگی و بی ثباتی در صورت وشکل ظاهری به دور باشد. این به کنار! متکای دوم..
متکای دومی که لازم است تهیه کنید در فکر کردن به کارتان می آید. این متکای دوم حتمن مهم تر است ودلیلش هم همین که هر کی ماندگار شده است در تاریخ هنر وادبیات به واسطه این متکا بوده هر چند چندان بر متکای اول تکیه نکرده باشد... .
متکای فکر با جتجوی کنجکاوانه ی آزادانه وحقیقت طلبانه ی جسورانه به دست می آید وبه مطالعه وشنیدن و تفکر سالم نیازمند است. این متکا البته وجود دارد و در همه وجود دارد اما باید کشف شود و عیان شود تا بشود بر آن تکیه زد و نوشت.
متکای فکر اما کجاست؟... هیچ جا جز در خود.
می دانم که تا چه حد حرفم مغلق است وخام می نماید. این مقدمه ای است بر نوشته هایی که درباره نوشتن و شناخت نوشته ام ومفصل است و خواهم گفت که چیست وکجاست...
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنيده پند / تيغ سزاست هر که را درد سخن نمي‌کند

شلنگ بينداز شاعر

محتوای این شعر(هر قدر از آن فهمیدید) ربطی به هیچ چیز خاصی در ذهن من ندارد و کاملا همین جوری ازش خوشم آمد وآوردمش این جا.
آواز پسامدرن
منوچهر آتشی:

شلنگ بينداز شاعر
و روي مصراع هاي در هم خليده ي خود برقص
ديگر
رؤيا براي ما تره هم خرد نمي كند
تا چه رسد به برگ هاي معطر نعنا
ديگر
خيال هم براي ما تربزه خرد نمي كند
تا چه رسد به برگ هاي تازه ي ريحان
خدا به قايق هاي تاريك به جزيره هاي بي نام سفر داده شده تا
شلنگ بينداز شاعر
انگار كن تمام كودكان افريقا و هند
سير كباب جگر طاووسند
انگار كن امريكا
توطئه نمي كند به مغز و لباس يهودان
يا انگليس به لباس قديسان جهان
و ژاپني ها از اين پس ماشين ها را
با آب اقيانوس مي سازند نه جگر زليخاي زمين
و در خيابان هاي تهران رودهانه هاي زلال جاري مي شود
شلنگ بينداز شاعر
و روي مصراع هاي در هم لقيده ي خود برقص
اما
اين چوب هاي پوسيده زير
بال پروانه ها هم دوام نخواهد آورد
تا چه رسد به پاهاني ديلاق تو
شلنگ بينداز شاعر
انگار كن كه كويرها سراسر چمنزار هاي بهشتند
اما خدا براي ما تره هم خرد نخواهد كرد
و انسان
يكسره گرگور سامسا است
و تو اگر خودت را بكشي هم
نمي توان از اين ميز ميان
پذيرايي بالا بروي
تا خرده نان فانتزيي به شكم بكشي
با اين همه شلنگ بينداز شاعر
و چون سگان آبي
هيزم به راه نهرها انبوه كن

شب قدرها و تقدیرها


شب قدر هم شب قدرها و اندازه‌هاست و هم شب تقدیرها و برنامه‌ریزی‌ها. آنچنان که یک خیاط مراحل دوختن لباسی را دنبال می کند، مومن در مرحله اول به خویش می پردازد برای شناختن اندازه‌ها، کمی‌ها و زیادی‌ها، ظرفیت‌ها و توانایی‌ها، زشتی‌ها و زیبایی‌ها و همه چیز دیگر درباره خود تا طرخ وبرنامه ای که برای زندگی اش می دوزد ، مناسب اندازه های آن باشد و در مرحله دوم به دنبال یافتن زیباترین مدل ها و الگوها ، به کند وکاش می پردازد ، هدف‌هایش را مشخص می کند، مسیرش را تعیین می کند،برنامه هایش را می چیند وکارهایش را مشخص می کند تا همه قسمت های لباسش تکمیل شود.
اگر شب قدری به این محتوا و به این هر دو بخش گذشت، واقعاً درک شده است وگرنه با بی‌شمار لحظات دعا و استغفار و قرآن با همه اجر و ارزشی که دارد فرصت این شب، قدر دانسته نشده. اگر ارزش این شب برتر از هزار شب است اتفاقی که در آن برای انسان می افتد باید سنخیتی با این ارزش بالا داشته باشد و چه اتفاقی مهمتر از این که انسان شناخت هایش را تکمیل کند و برای سعادت خود برنامه ریزی کند. به راستی بهترین شب برای نزول قرآن به عنوان برنامه جامع زندگی ،همچنین شبی است که انسان در آن به برنامه ریزی برای زندگی خویش دعوت شده است.
اما اگر محتوای اصلی شب قدر این است، آداب و اعمالی که برای این شب توصیه شده است چه وجهی دارد؟
جدا از اهمیتی که برای تفکر و عفراگیری علم در میان اعمال شب قدر ذکر شده است ،سرّ اعمال عبادی را هم باید در محتوا و هدف آن‌ها جستجو کرد. اگر کسی به فکر شناختن و ساختن خویش باشد، تک تک این اعمال را ـ اعمال دینی و نه رسوم اجتماعی ـ با حرف‌ها و حس‌هایی که در خود نهفته دارد مناسب‌ترین زمینه برای بارور کردن اندیشه‌هایش خواهد یافت. اعمال شب قدر خصوصاً در ادعیه و مناجات‌ها و آیه‌های توصیه شده اولاً شناختی واقعی از انسانیت انسان به دست می‌دهند و ثانیاً با بر شمردن قله‌ها و اوج‌ها و نشان دادن زیبایی‌ها و عظمت‌ها، ضمن تصویر مدل مطلوب، او را به مقایسه و پیدا کردن ضعف‌ها و کاستی‌ها و فاصله‌ها وا می‌دارد.
اما آن که برای اندازه‌گیری خویش و ریختن برنامه یکساله خویش وارد این شب نشده است نه این که گناهانش بخشوده نشود، نه این که ثوابی و توشه‌ای نبرد اما در شبی که خداوند سرنوشت یکساله ما را تعیین می‌کند چگونه می‌توان به همان یک شب اندیشید و آن را به سالی بلکه به زندگی‌ای که پیش روست گره نزد؟

در امتداد من...



عارفه من در حالیکه روسری مادر به سر و خودکار پدر به دست داره به چگونگی تعامل با پدر عجق وجقش فکر می کنه:تصویر دوم!
و...البته گاهی هم سعی می کنه
از نگاه پدر به دنیا نگاه کنه:تصویراول

دیالوگ


گفت: خسته به نظر می رسی امروز!
گفتم: خسته؟ نه ! من به این زودی ها خسته نمی شم. اتفاقا از آدم های خسته خیلی هم بدم می آد.
گفت: جدی؟ پس چته؟ توی همی انگار!
گفتم: نه بابا! من همیشه همین جوری ام. ریختم این جوریه. چیزیم نیست.
گفت: جدی ؟ خدا رو شکر.
گفتم: خدا رو شکر که ریختم این جوریه؟
گفت: نه! که چیزیت نیست. آخه حرف زدنت هم مثل آدم های شکست خورده می مونه.
گفتم: نه بابا! کاش شکست خورده بودم، شکست پل پیروزیه!
گفت: پس از نشکستن دلخوری؟
گفتم: حالا کی گفته دلخورم؟ بی خیال بی خیالم. بی خیال همه شکستن ها و نشکستن هام.
گفت: پس باید خیلی شاد و شنگول باشی. چون از همه چیز آزادی!
گفتم: نه. نه که بی خیال شده باشم. یعنی سعی می کنم بی خیال باشم.
گفت: یعنی می خوای بی خیال باشی ولی نمی تونی هان؟
گفتم: نه. نه که نتونم. می دونی...
گفت: خیلی خب بسه ! اصلا تو الان کاملا فولی. هیچ مشکلی هم نداری. خوبه؟ حالا پاشو بریم یه هوایی بخوریم بلکه...
گفتم: نه نه. خودت تنها برو.
گفت: چرا؟
گفتم نمی دونم. انگار خسته ام...

چه بايد کرد


قسمتی از آخرین مطلب وبلاگ آقای زائری را می آورم در پست خودم چون از این نزدیک تر به آن چه خود در ذهن داشتم دربین گفته ها نیافتم(گفتم نزدیک ترین و نه کاملا منطبق):
حالا چه باید کرد؟



ما چه باید کرد؟ جواب کوتاهش این است که: نخست باید برای ایجاد فضای آرام و طبیعی در کشور کوشید و برای حاکمیت قانون و تقویت جایگاه رهبری تلاش کرد. من نیز بسیار حرف و شکایت دارم اما در تمام این روزها فکر می‌کردم گفتنش به سود کیست؟ مطالبی که در تظاهرات اخیر مطرح می‌شد بسیارش چیزهایی بود که سال‌های گذشته نوشته و فریاد کرده‌بودم و اگر این شرایط نبود خود در صف اول تظاهرات فریاد می‌زدم اما می‌دیدم در این شرایط «کلمة حق یُراد بها الباطل» می‌شود و نتیجه‌ای جز خشنودی دشمن ندارد. به‌طور خلاصه...



باید کار را به کاردان سپرد و زمام مدیریت امور گوناگون را به دست حضرت عاقلان داد (نقل کلام مبارک امیرمؤمنان است علیه‌السلام در غُرر که؛ یستدل علی ادبار الدول باربع...) و مگر مبنای اساسی ولایت‌فقیه و تقلید از مراجع غیر از علم و آگاهی است و کاش بر این اساس درخشان و بی‌نظیر و این تمرکز ارزشمند اسلام بر علم و فهم تأمل می‌شد و شرح می‌گردید و فهمیده می‌شد... و جواب مفصلش از دید من این‌که:



در کوتاه مدت:


ـ برکناری بعضی مسئولان میانی مانند آقای [...] و مهندس [...].

ـ تغییر اعضای [...] و حضور چهره‌های جوان و فقهای نواندیش.

ـ تغییر بعضی از ائمه جمعه.

ـ بازگرداندن بعضی مدیران صالح و خوش‌نام دهه‌های گذشته.

ـ تغییر روش جدی صداوسیما.

ـ تغییر ادبیات و مشی دکتر احمدی‌نژاد.

ـ ارائه خدمات عینی و ملموس و سریع در حوزه‌های اجتماعی و اقتصادی.



در میان مدت:

ـ بسترسازی برای آزادی‌های گسترده اجتماعی.

ـ اجرای بعضی مطالبات که در برنامه‌های کاندیداها ذکر شده بود مثل توجه بیشتر به اقوام و اقلیت‌ها.

ـ برنامه‌ریزی وسیع برای تفاهم و محبت ملی و تصحیح تصوری که از رهبری و روحانیت و بسیج برای برخی ایجاد شده از یک طرف و تصوری که به عنوان آشوبگران و اوباش و اخلالگران از کلیت معترضین به وجود آمده و در نتیجه نوعی فضای دوقطبی خطرناک و مسموم را شکل داده است.



در دراز مدت:

ـ برنامه‌ریزی برای تربیت نیروی انسانی.

ـ سرمایه‌گذاری در حوزه‌های تربیت رسانه‌ای و تربیت آموزشی و توجه جدی به آموزش‌وپرورش.

ـ دخالت کمتر روحانیت در امور اجرایی و مسئولیت‌های سیاسی.



به این ترتیب نظام از یک‌طرف از کلیت موضع خود عدول نکرده و ضعف نشان نمی‌دهد و از طرف دیگر به مردم می‌گوید: صدای اعتراض شما شنیده شد و حق شماست که تغییر و تحولی جدی در سطوح مختلف شاهد باشید.



این پوست‌اندازی و خانه‌تکانی بعد از سی سال یک ضرورت است و خواسته بسیاری از مردم حتی کسانی‌که به خیابان‌ها نیامده‌اند. فراوانند کسانی‌که به آقای احمدی‌نژاد هم رای داده‌اند اما بر همین موضعند لیکن اعتراض علنی نمی‌کنند برای اینکه از سوءاستفاده دشمن می‌ترسند همان‌طور که بسیارند کسانی‌که در جمع معترضین به خیابان آمده‌اند لیکن راه‌حلی جز زیر سقف نظام اسلامی و ولایت‌فقیه نمی‌خواهند. و البته فرصت برای همین راه‌حل‌ها هم چندان طولانی نیست. این مریض خسته هنوز قابل مداواست اما اگر بازهم به او توجه نشود و درمان‌های اورژانسی انجام نشود و خون به جسم او نرسد معلوم نیست چه بر سرش خواهد آمد. و ضرورتاً از یک انقلاب سخن نمی‌گویم. من معتقدم چنان‌که مقام‌معظم‌رهبری همیشه فرموده‌اند خطر بی‌اعتنایی و دلسردی و بی‌تفاوتی مردم کمتر از کودتا و انقلاب نیست.



اگر مردم ببینند کسی به افکار عمومی اعتنا نمی‌کند و به رأی آنان توجه ندارد احساس توهین می‌کنند. اگر این دوره مثلاً رئیس‌جمهوری دوباره آقای مشایی را به‌عنوان معاون خود منصوب کند و آقای کردان را دوباره به مجلس معرفی نماید و دوباره... چه حالی خواهند داشت؟



طبیعی است که بخشی از فکرها و راه‌حل‌ها را هم به دلایل [...] ذکر نکرده‌ام و البته معلوم است که گفتن و نگفتنش فایده‌ای ندارد. متأسفانه معمولاً کسانی‌که کاری به دست دارند اساساً معتقدند مشکلی وجود ندارد که حل بخواهد و کسانی هم که مشکل را درک می‌کنند دستشان به جایی نمی‌رسد، پس قصه ‌همان است که گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست... آنچه البته به جایی نرسد فریاد است...



این ظرفیت جوان و پرجوش و خروش مگر در خانه ‌روزنامه‌نگاران جوان مدیریت نمی‌شد؟ با همین نماد سبز؟ اولین نشریه الکترونیک ایران؟ همین شعارها و... مگر همین ظرفیت عظیم در خدمت نظام و در زیر سقف قانون‌اساسی و ولایت‌فقیه نبود؟ مگر چه مطالبه‌ای داشت؟ برخی از همین مدعیان امروز چه کردند؟ توی دادگاه به من می‌گفتند بگو توطئه دشمن بوده! و خودت را خلاص کن... بگذریم...



اما بخش دوم این مطلب مربوط است به نکاتی که دوستان در کامنت‌ها اشاره کرده یا نظر داده‌اند و بدون ترتیب و ذکر سؤال‌ها به آن‌ها می‌پردازم و دیدگاه خودم را می‌نویسم.



امام راحل یک مبنای روشن به همه ما دادند و آن اینکه هر وقت دشمن از شما خشنود شد بفهمید خطا کرده‌اید... امروز به‌راحتی می‌توان فهمید دشمنان ایران و انقلاب‌اسلامی از چه چیزی راضی‌اند و از چه چیزی ناخشنود می‌شوند. حجم غیرعادی پوشش خبری قضایای ایران و موضعی مثل اینکه انقلاب به پایان رسیده و کودتا شده و ولایت‌فقیه خاتمه یافته و ایده امام‌خمینی بعد از سی سال شکست خورده چه معنایی دارد؟ نوع پوشش خبری سی‌ان‌ان و... چنان است که گویی جنگ جهانی سوم رخ داده! این غریب نیست؟



هرکسی موضع می‌گیرد و حرف می‌زند باید این را بفهمد و تشخیص دهد. وهرچه مسئولیت او بیشتر، حساسیت شرایطش بیشتر.

شورش


می دانید چه وقت شوریدن و سرکشی دربرابر همه محدودیت ها کار قابل قبولی است ؟ وقتی که هیچ چیز مهمی غیر از این وجود نداشته باشد!

نفاق در کمین فرزندان


بزرگ ترین هنر یک خانواده خوب این است که زمینه های رشد فرزندانش را فراهم کند و شخصیت آن ها را از آفاتی که ممکن است تهدیدشان کند نگهدارد. اما چگونه می شود شخصیت کودک را از آفت ها حفظ کرد؟ مسلما اول باید آفت ها و خرابی ها را شناخت. بعد لازم است دلایل وزمینه ها روشن شوند و بر اساس آن رفتارهای اعضای خانواده سنجیده شوند تا از رفتارهای مخرب جلوگیری و رفتارهای سازنده پررنگ تر شوند. از میان همه چیزهایی که ممکن است شخصیت کودک در حال رشد را از مسیرش جدا کند و از او انسانی سردرگم وگمراه بسازد نفاق درونی است. چیزی که به تدریج ودر بزرگسالی ویرانی های خود را نشان می دهد. درباره زشتی نفاق که یک نوع ناهماهنگی و درگیری درونی است آیات فراوانی در قرآن کریم هست که حتما بعضی از آن ها را شنیده اید اما درباره به وجود آمدن وزمینه های آن هم آیاتی وجود دارد که جالب توجه اند مثلا خداوند در آیات 75 تا 77سوره مبارکه توبه به عهدشکنی عده ای اشاره می کند ومی فرماید: به خاطر این عهد شکنی که با خدا کردند نفاقی در دلشان وارد شد. یعنی همین که راضی شدند قراری که گذاشته بودند بدون دلیل بی خیال بشوند دلشان دچار مرض شد؛مرض نفاق. از این استدلال قرآن می توان نتیجه گرفت بر خلاف پیمان عمل کردن ،خود به خود باعث ایجاد حالت نفاق می شود. اما نقش خانواده در این میان چیست ؟ بله درست است که این عهدشکنی در قلب یک انسان وبین او وخدایش صورت می گیرد وارتباطی به خانواده اش ندارد اما تا حد زیادی این خانواده است که به کودک شخصیتی پایبند یا ناپایبند وبی خیال می بخشد .خانواده است که اهمیت قول وقرار را برای فرزند جا می اندازد.تصور کنید پدری که با بدقولی هایش زشتی آن را در ذهن ودل فرزند از بین برده است یا مادری که عهدشکنی های فرزندش را زشت نمی شمارد یا خودش مثلا در ادای نذرهایش سهل انگاری می کند. در چنین شرایطی ذهن و دل فرزند آماده تجربه بدقولی ها حتی در مورد عهدهای مهمتری مثل عهدهای الاهی شده است، عهدهایی که شکستنش به قیمت شکستن ایمان و سقوط به مرتبه منافقین تمام می شود.

طلبه های عزیز فعلا دانشجوها هستند که از انقلاب دفاع کنند شما ...

حضرت آقای استادی خیالمان را راحت کردند. خدا خیرشان بدهد. تا پیش از این هر وقت اسمی یا ذکری از کارهای جنبش عدالتخواهی دانش جویان به میان می آمد می رفتم توی فکر که پس طلبه ها کجای قضیه هستند و چرا آن ها نباید مطالبات عدالتخواهانه خود را از حکومت پی گیری کنند و رسما داعیه دار حرکت در جهت تنزیه حکومت دینی باشند و چرا نباید حرف های جسته گریخته میان طلبه ها نمودی اجتماعی سیاسی داشته باشد. این برای من واقعا عذاب آور بود و واقعا احساس می کردم طلاب و آقایان بزرگان از همه حتی مردم عوام عقب ترند و جز عده ای از خواص کسی به فکر داد زدن به خاطر دین ومردم نیست. خدا را شکر آقای استادی آب پاکی ریختند روی دستمان و متوجه مان کردند که حتی همان اندک حرکت قانونی در قم هم در شان حوزه معظمه نیست و ما باید بنشینیــــــــم تا ببینیم کی می رسد...وقت ظهورت مهدی!!
خلاصه دغدغه ما برطرف شد و بعید نیست همین مختصر وب نویسی ها را هم رها کنم و بروم کنج خانه بنشینم به شئون طلبگی.

Nتخابات وخواS


به نظرتان عجیب نیاید که پس از این همه بی خیالی نسبت به انتخابات و مسائل آن حالا می خواهم درباره آن چیزی بگویم. دو هفته و چند روز است که ارامشم مختل شده است. اضافه بر آن مدتی که نگران نتیجه انتخابات بودم. حالا انتخابات تمام شده است اما اتفاقات عجیبی پس از آن رخ داده است که از خلال تحلیل آن ها چیزهای خوبی دستگیرمان می شود. بنا ندارم این پیام طولانی شود پس فقط اشاره ای می کنم به منظری که من برای نگریستن به قضایای انتخابات انتخاب کرده ام و تفصیلش از خودتان.
به نقش خواص توجه کنید. خواص کی هستند. خواص آدم های بزرگ نیستند. آن ها حتما آدم های فهمیده و تیزهوش نیستند. آن ها ممکن است هیچ چیز ویژه ای نداشته باشند جز این که به هر دلیل مردم به آن ها نگاه می کنند و برایشان مهم است که آن ها چه نظری دارند حتی اگر واقعا چنین شایستگی ای نداشته باشند. خواص در چشم هستند و جامعه خواصش را زیر نظر دارد.ازهمین فکر می کنم نقش خواص و جایگاه حساس آن ها کاملا روشن باشد؛ خواص عوام را این ور و آن ور می برند! عام یا خاص بودن به ویژگی های فرد مربوط نمی شود بلکه تنها به جایگاه موثر یا تاثیرپذیر(به صورت نسبی) یک فرد کار دارد.موثرها خواصند و تاثیرپذیرها عوام و دسته سومی هستتند که موثر نیستند اما برایشان مهم هم نیست که خواص چه می گویند.
جامعه وقتی به سمت انحطاط پیش می رود که خواصش منحط باشند .خواص نفهم عامل بدبختی جامعه هستند.
اصلا دوست نداشتم از شخصی نام ببرم و مصداقی بیان کنم و به همین دلیل درباره انتخابات و کاندیداها چیزی ننوشتم اما حالا وضع فرق می کند. حالا شما از من راحت تر می پذیرید چون خیلی چیزها از پرده بیرون افتاده .به موضع گیری بعضی کاندیداهای معترض به نتایج انتخابات نگاه کنید و دلایلشان و عملکرد مدبرانه!! خودشان را که منجر به کشتار و جنایت شد.هیچ کدام از این ها موضوع بحث من نیست. من شما را توجه می دهم به عملکرد خواص .موسوی و کروبی و احمدی نژاد خواه یا ناخواه خواص جامعه اند. اما آن ها چگونه عمل کردند؟
(سناریویی از سوی کسانی که اصل نظام را هدف گرفته اند نوشته شد و کاندیداهای عزیز هر کدام به نوبه ای در اجرای آن وارد عمل شدند. کروبی را باید از نو شناخت. مردی که ادعا دارد مجتهد است اما از قواعد عربی بی خبر است و حرف ها و اظهارنظرهایش در اولین بازخورد چیزی جز خنده مردم را برنمی انگیزد.مردی که از معتمدین خود رودست خورد و حالا ...موسوی را هم باید از نو شناخت.مردی که چند ماه مانده به انتخابات ناگهان با چرخش فاحشی نسبت به نظرات گذشته اش تبدیل شد به یک بلندگوی تمام عیار! مردی که کوک می شد وحرکت می کرد و لبخند می زد! حالا وضعیتش را ببینید.طرفش را به خودرایی و متهم می کرد و حالا جز از خط دهان پشت پرده از احدی چیزی قبول نمی کند و فقط فریاد می زند. می گویند دلیل؟ فریاد می کشد که حق مردم را می گیرم.می گویند:خوب باشه بیا ببینیم چی شده.فریاد می کشد:من کوتاه نمی آیم.می گویند:قبل از اعتراض قانونی ریختید توی خیابان و مردم را به کشتن دادید.فریاد می زند:فقط ابطال.و نهایتا احمدی نژاد که اگر چه بازی نخورد اما با تندی و بی پروایی و بی ملاحظگی اش هیزم به آتش اختلافات می ریخت.)
طولانی شد ببخشید.

زندگی قرآنی


چگونه می شود قرآنی زندگی کرد؟ جواب به این سوال اصلا سخت وپیچیده نیست به این شرط که به یک سوال مهم تر جواب روشن و محکمی داده باشیم.آیا می خواهیم قرآنی زندگی کنیم؟ راحت تر بگویم باید اولا مطمئن شده باشیم که حرف های قرآن تنها چیزهایی است که برای یک زندگی واقعا خوب کارگشا است وثانیا مطمئن باشیم که حاضریم گوش به توصیه ها و راهنمایی های قرآن بدهیم و قصد نداریم با آن به بازی مشغول شویم. قرآن راه نجات است و تنها راه هم هست. وقتی یک چشمت به قرآن و یک چشمت به بافته های متناقض بشر باشد از قرآن چیزی دستگیرت نمی شود. شاید انسان هایی باشند که بعضی ازحرف ها و راهکارهایشان با برخی از فرامین قرآن همراه باشد اما آیا می توان مطمئن بود که باقی یافته ها و بافته هایشان هم درست و بی نقص است؟ تا قرآن ودارندگان علم قرآن یعنی اهل بیت هستند عاقلانه است که پای درس دیگران بنشینیم؟
این که چگونه می شود قرآنی زندگی کرد باید پس از این مطرح بشود که راه را یافته ایم و آماده شده ایم که قدم در آن بگذاریم ، روح و جان خود را متوجه سخن خدا کرده و قصد داریم قرآن را بیش ازیک کتاب تزئینی و یک قرائت زیبای محزون یا مهیج و یک وسیله سرگرمی و تقویت حافظه وفخرفروشی و منبع مطالعات تحقیقاتی بی ثمر، ببینیم و خواسته ایم که همان هدف نزولش یعنی بهروزی و خوشبختی انسان را از آن توقع داشته باشیم، حالا...حالا وقت آن است که به این فکر کنیم که چگونه باید با قرآن مواجه شد ؟چگونه باید با آن زندگی کرد و از آن استفاده برد؟ قبل از این مرحله و در میانه تردید و بی میلی و از سر بی دردی و تنوع وسرگرمی اصلا جای این سوال ها نیست.

کوری / نگاهی به رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو(1)



کوری واخلاق

کوری روایت انسانیت انسان هاست در شرایطی که ابتدائا به نظر غیرعادی می آید اما چنین نیست وگویا با وجود رخداد مشخصی مثل کوری مرز دقیقی بین عادی و غیر عادی یعنی شرایط قبلی و فعلی وجود ندارد.دقت کنید که در این کوری چشم از نظر فیزیولوژی کاملا سالم وعادی است. در حقیقت هرآنچه اتفاق می افتد عادی است وشاهد ما هم رفتار این انسان ها و نمایش انسانیت انسان هایی است که در این شرایط جدید قرار گرفته اند. آن ها نشان می دهند که همیشه تنها یک چیز وجود دارد وآن خود انسان است؛ انسانی فارق از آنچه دارد؛ چه چشم باشد یا چیزهای دیگر.بلکه انسانی با آنچه می خواهد؛ انسانی به مثابه مجموعه نیازهایش. این خواسته های اوست که به او فرمان می دهند و از او می خواهند که عمل کند. مترجم اشاره ای کرده است که مضمون کوری اخلاق مدرن است. شاید حق با مترجم باشد اما این درست تر است که بگوییم کوری از آن جهت به قضاوت اخلاقی نظر دارد که قصد دارد موشکافانه به انسان بنگرد. ودر پرتو این منظر زوایای اخلاق را ذهن و رفتار آدم های خود می کاود و مآلا به رونمایی از تصویری دگرگونه از اخلاق می انجامد. اخلاق از این زاویه که کوری می نگرد در نسبت بی واسطه ای با انسانی که می شناسد یعنی مجموعه ای از نیازها تعریف می شود. احکام و گزاره های اخلاقی چیزی نیستند جز دغدغه های شناور و رقیقی که لابه لای ضروریات اولیه انسانی( حیوانیات انسانی) در جریانند. نقش این اخلاق، روان وقابل پذیرش کردن ونوع خاصی از کنترل رفتارهای بازتابی انسان به این حیوانیات است وبس.

داستان کوری

داستان از این قرار است که فردی پشت فرمان ماشینش ناگهان کور می شود. مردی داوطلبانه می بردش منزل و ماشینش را می دزدد. کور به چشم پزشک مراجعه می کند. معاینه پزشک هیچ چیز غیر عادی را نشان نمی دهد.تنها چیزی که غیر عادی است پرده ای است که جلوی چشم کورها را گرفته است؛ این پرده سفید است نه سیاه و دیگر این که کوری مسری است.چشم پزشک و بیماران حاظر در مطب و همسر مرد اول ودزد ماشین کور می شوند و به همراه همسر چشم پزشک که خود را به کوری زده است در تیمارستان متروکه ای قرنطینه می شوند و روز به روز به جمعشان افزوده می شود .زندگی کورکورانه هر روز بیش از پیش سخت می شود.بوی تعفن فضولاتی که همه جا ریخته شده، گرسنگی تشنگی و بیماری با دردسرهای یک گروه تازه چیزی از شیرینی حیات باقی نمی گذارد. گروه تازه در عین کوری با چماق و اسلحه قصد حکومت بربقیه کورها را دارند .تا آنجا که در حادثه ای ساختمان محل اسکان کورها دچار حریق و تخریب می شود. معدود کورهای نجات یافته به شهر رو می آورند اما برخلاف انتظار با مجموعه پراکنده ای از کورها مواجه می شوند. گروه اولیه کورها یعنی چشم پزشک وبیمارانش(کودک،پیرمرد ودختری جوان) به همراه همسر بینای چشم پزشک در خانه چشم پزشک قرار می گیرند و چند روز دیگر با کوری فراگیر دست وپنجه نرم می کنند تا روزی که بینایی بر می گردد.



کتابخوانی



برخلاف تصوراکثرمردم، آدم فهیمده ابدا کسی نیست که زیاد کتاب خوانده باشد بلکه دقیقا کسی ست که خوب کتاب خوانده باشد.خوب کتاب خواندن انسان را از زیاد کتاب خواندن بی نیازمی کند این چیزی است که مدیریت زمان هم آن را تایید می کند.شما باید خوب کتاب بخوانید و البته اگر کتاب های زیادی را خوب بخوانید بی شک جزوی از جامعه نخبگان ببشریت بشمکار می روید. خوب خواندن دقیقا مثل خوب خوردن است. با یک تفاوت کوچک(شاید هم بزرگ).در خوب خوردن ،شما غذایی خوب وسالم را در وقت مناسب و طی مدت زمان کافی به خوبی می جویید و اگردستگاه گوارش روبه راهی هم داشته باشید دیگر لازم نیست نگران چیزی باشید.اما در خواند علاوه بر آن که در وقت و طی زمان مناسب کتاب خوبی را باید بخوانید ،ادامه مراحل نیز بر عهده خودتان است. شما لازم نیست دستگاه گوارش را در هنگام هضم غذا مدیریت کنید اما هضم چیزهایی که خوانده اید دقیقا بر عهده شماست ومدیریت صحیح وبی نقص شما را می طلبد.اگر غذایی که بوسیله کتاب ها حتی کتاب های خیلی خوب وارد ذهن می کنید به درستی هضم نکنید هر چه بیشتر بخوانید بیشتر وقت تلف کرده اید و چه بسا به مرزهای دیوانگی نزدیکتر شده اید.از این جهت خواندن زیاد گاهی برای روان آدم سم است همانقدر که خواندن صحیح (چه کم و چه زیاد) زندگی بخش است. بگذارید همینجا این نتیجه کلیدی را هم بگیرم که اگر در کسی رمق وانگیزه ای برای مطالعه وجود ندارد یکی از دلایل اصلی اش تجربه نکردن خوب خواندن است. خوب خواندن حتی مشکل نداشتن کتاب خوب را هم تا حد زیادی جبران می کند.اگر نمی توانید این حد اهمیت را برای این قضیه باور کنید به احتمال زیاد منظورم را از خوب خواندن متوجه نشده اید. راستی شما می دانید خوب خواندن چه جور خواندنی است؟ این سوالی است که خیلی از مردم وهممچنین قشری از تحصیلکرده ها، حتی از وجودش بی خبرند!!
بحث را پی خواهیم گرفت...

غم آخر

همه می گفتند غم آخرت باشد.یعنی من زودتر از همه بمیرم؟

مزد

(خدا رفتگان شما را هم بیامرزد)رحلت پدر خانم من کیفیت جالبی داشت.او از ارادمتندان خاص موسی بن جعفر بود به طوری که سال های سال ها در شب وفات حضرت ،مراسم روضه در مشهد برگزار می کرد وبه عشق حضرت معصومه به قم مهاجرت کرد. حضرت معصومه را فقط با نام دختر موسی بن جعفر یاد می کرد و این در زمان حیاتش هم برای اطرافیان جالب بود.حالا از رفتنش بگویم که روز عید غدیر (سالروز ازدواجش) سکته کرد ودر کما بود تا شب ولادت امام موسی بن جعفر. انگار نگهش داشته باشند تا آن شب.شرایط جوری شد که در جوار یکی از نوادگان موسی بن جعفر و در جوار گلزار شهدا(که هر گاه از آنجا عبور می کرد برای شهدای آنجا فاتحه طلب می کرد) و در طبقه بالایی قبری که بعد فهمیدیم مدفن یکی از سادات موسوی است آرام گرفت.آن روز(پنجشنبه دهه فجر) گلزار را هم گلباران کردند.)برایش فاتحه ای بخوانید)

تناقض

با راننده وماشین اداره رفت عیادت همکارش.آنجا هم برای ظهور امام زمان دعا کرد...!

مسیر نجات از خسارت



آدمی زاد ذاتا سود طلب است و اگر عاقل باشد همه حواسش را جمع می کند تا کلاه سرش نرود چراکه دنیا، دنیای سود و ضرر است و اگر شل بجنبد ضررهای کوچک و بزرگ زندگی اش را به باد می دهند. خطر این ضررها و خسارت آنقدر زیاد و در کمین انسان است که قرآن هم مرتب به مخاطب خود یادآوری می کند که مواظب باش سود و نفعی که شایسته ات هست ،از زندگی ات ببری و در کنار این هشدارها مسیر زندگی موفق و بدون ضرر را هم رسم کرده است.در آیه 121 بقره خداوند می گوید کسانی که قرآن را آن گونه که حقش هست نمی خوانند در واقع به آن ایمان ندارند واهل ضررند.یعنی اگر نمی خواهی ضرر کنی به قرآن ایمان داشته باش و فقط وقتی به آن ایمان داری که آن را آنجور که باید بخوانی! اما این خواندن چه جور خواندنی است؟ اگر همه یا بخشی از ساعات شب وروزمان را به گوش دادن یا خواندن آیه های شریف بگذرانیم یا قرآن را از بر کنیم یا مشغول حرف زدن یا حرف شنیدن درباره قرآن و مسائل علمی و ادبی و... آن بشویم یا به هر صورت دیگر این کتاب آسمانی را مدام تلاوت کنیم آن وقت حقیقت خواندن را به دست آورده ایم و جوری که شایسته قرآن است آنرا تلاوت کرده ایم؟ نه! آیه دیگری(آیه 44) در سوره بقره هست که به صراحت آدم هایی را که قرآن می خوانند ولی زندگی و رفتارشان قرآنی نیست سرزنش می کند و از همین جا می شود فهمید خداوند قرآن خواندنی را کامل و نشانه ایمان به قرآن می داند که در زندگی و رفتارهای انسان جاری و نمایان شده باشد.جریانی که نتیجه اش بر اساس آیه قبل(121) رسیدن انسان سود طلب به برترین سودها و نجات از خسارت های بزرگ است.

جواب های روشن



چند روزی است که به دلیلی رفت و آمدهایی به icu دارم.هفته ای چند تا مرگ مغزی اتفاق می افتد.وحشتناک است. خیلی هاشان تصادفی اند.چه می گویم؟ همه شان تصادفی اند.این ها چیزی نیست که می خواستم بگویم. وقتی چند روزی یک بار با یک خانواده داغ دیده مواجه می شوی که جوانشان یا پدرشان یا مادرشان یا کودکشان یا...به مرگ ناگهانی از دنیا رفته است فکرهای عجیب و غریبی به ذهنت هجوم می آورند. و گاهی در خلال این فکرها حس ها عارفانه ای پیدا می کنی که در حالت عادی مدت ها باید انتظارش را می کشیدی. یاد داستانی افتادم که چند وقت پیش یکی از نویسنده های دیدار آورده بود نشریه و من ردش کردم. چیزی بود که بی ربط به همین رنج های بشر نبود. من آن داستان را به دلیل این که جواب روشنی به چراهایی که مطرح کرده بود نداده بود نپسندیدم .من نمی دانستم که آن جواب ها دقیقا چه هستند اما می دانستم که وجود دارند و باید در داستان بیایند. این روزها به آن جواب های روشن نزدیک و نزدیک تر می شوم.

درباره یک اسماعیل



1. تحول اسماعیل یک تحول درونی است و وقتی از قبل معلوم نیست درباره زندگی چگونه می‌اندیشد اطرافش را چگونه می‌بیند و نسبت به اتفاقات اطرافش چه تحلیلی دارد، جزئیات این تحول هم پنهان می‌ماند. این ضعف وقتی آشکارتر می‌شود که اسماعیل قرار است مسیری غیرعادی را طی کند و متحول شود. این تحول از اصل چندان از این رو به آن رو نیست اما به هر حال این انتخاب رویه جدید دلایلی می‌خواهد. اسماعیل با خاطرخواهی و شکست در آن دچار حس‌های جدیدی می‌شود که به درونی‌ترین لایه‌های نفس انسان مربوط است اما چگونه این حس‌ها منجر به این مسیر می‌شود؟ در حالی که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند؟ اتفاق؟ اتفاق، طبیعی‌ترین جوابی است که خواننده خواهد گرفت چراکه منطق قوی‌تری در این‌باره پیدا نخواهد کرد. اسماعیل چرا به مسجد می‌رود چرا از وسوسه نرفتن هم در امان می‌ماند؟ چرا کتاب می‌خواند؟ چگونه این حس کنجکاوی ناگهان در او بیدار می‌شود؟ جواد چگونه و با چه حرف‌هایی به او خط می‌دهد؟ آیا جواد واقعاً اسماعیل را با نگرش جدید آشنا ساخته یا او را با اطلاعاتی پراکنده و لحنی انقلابی برانگیخته است؟ به نظر می‌رسد خواننده حق دارد نتیجه بگیرد روی‌کرد جدید اسماعیل حاصل شکست در مسیر عشق و عقده نهفته اوست. نویسنده سعی می‌کند با تصویر صحنه‌هایی از پیش، اسماعیل را صاحب عزت‌نفس معرفی کند اما چگونه این عزت‌نفس به مسلمانی کردن و مسجدی شدن گره می‌خورد. این در صورتی است که این عزت‌نفس یا هر چیز دیگری را گرای نویسنده برای شناخت زمینه‌های شخصیتی اسماعیل بدانیم وگرنه اسماعیل در واقع همان طور انقلابی می‌شود که عاشق شده بود یعنی به تدریج و بی‌آن‌که خودش بداند دقیقاً کی!
2. «تو کی هستی» مهم‌ترین جمله‌ای است که در این رمان می‌توانید بیابید. مهم‌ترین، همیشه جمله‌ای است که مغز تمام نوشته را در سر دارد، اما همین جمله در حالی که می‌توانست محمل خوبی برای اندیشیدن اسماعیل و بیان این اندیشیدن در مسیر زمانی تحول باشد در خود متوقف شده و روایت داستان بهره‌ای از این سؤال نمی‌برد، خواننده از آنچه در ذهن اسماعیل می‌گذرد آگاه نمی‌شود وانگهی انگار چیزی جز همین یک جمله ذهن اسماعیل پر مطالعه را سرگرم نمی‌کند و در مسیر گذار اسماعیل از گذشته‌اش به آینده، چیزی به «تو کی هستی» اضافه نمی‌شود. تکرار می‌شود و محو می‌شود؛ بنابراین جز فرو رفتن در یاد سارا فایده‌ای ندارد و نشانی از هیچ چیز نمی‌شود جز همین یاد و همین دلدادگی.
3. داستان اسماعیل حاوی وقایعی است که به موقع خاصی از تاریخ مربوط است یا بگو داستان اسماعیل روایت زندگی فردی است که با شرایط خاص یک دوره خاص گره خورده. در این داستان و گونه‌های شبیه به آن، شرایط و مقطع تاریخی در چگونگی داستان و سیر اتفاقات در بیرون و درون افراد دخیل است، لذا هر چه این مقطع تاریخی جدای از اتفاقات داستان برای مخاطب روشن‌تر باشد داستان گویاتر است. داستانی این چنینی نیازمند بازگو کردن حداقل‌هایی از تاریخ خود است تا آن چه رخ می‌دهد ملموس‌تر و پذیرفتنی‌تر از آب دربیاید. اما نوشته امیرحسین فردی نشانی از این قبیل اشارات نیست. نویسنده اسماعیل هیچ ضرورتی نمی‌بیند مخاطب خود را از محدوده زمانی اتفاقات آگاه کند و از آن به حداقل‌هایی که می‌تواند جریان را بین 10 تا 20 سال در نوسان بگذارد اکتفا می‌کند. خواننده خود باید حدس بزند که مثلاً دستگیری جواد حول و حوش چه سال‌هایی باید باشد، اگر بتواند چنین کاری بکند! و این می‌تواند لطمة جدّی‌ای را به فهم درست آن‌چه اتفاق می‌افتد وارد کند و چون این هست داستان اسماعیل در رابطه‌اش با انقلاب مردم ایران بیش‌تر به صورت یک رشته اتفاقات نمادین جلوه می‌کند تا چیز دیگر.

مزخرف

امشب کسی از من می پرسید چرا بعضی ها زودتر از بقیه به نتیجه می رسند و بیشتر از بقیه به نتیجه گیری خود مطمئنند وکمتر تردید می کنند وانگار قاطعیت خونشان بیشتر است...ومی خواست لابد بداند که من این را خوب می دانم یا بد. گفتم تربیت ها با آدم این جور می کند. بالاخره دنیا هم هنرمند می خواهد هم منتقد هم فیلسوف و هم سیاستمدار و هم داور مسابقه فوتبال! خوب وبدی در کار نیست و قرار هم نیست چندان چیزی عوض شود. تنها یک چیز می ماند که همیشه برخی روحیه ها حالت مرضی پیدا می کند.یعنی مشکل روانی چیزی شبیه وسواس و از این جور حرف های گنده منده!
.
.
.از همان حالت های مزخرف.

دعوت

دعوتتان می کنم به تنفس
btanafos.blogspot.com

تکرار می‌شود

ما
آیا می‌شود برای حادثه‌ای گریست و در رفتار، با اهداف آن ناهم‌سو بود یا حتی مقابله کرد؟ بله می‌شود! آن‌قدر این اتفاق محتمل است و گاهی آن‌قدر به قشنگی و لطافت! اتفاق می‌افتد که کاملا معمول می‌نُماید و انگار هیچ تناقضی وجود ندارد. این تناقض وحشتناک تنها در یک بستر، امکان وقوع می‌یابد؛ در بستر جهل. وقتی من از مختصات واقعه و اهداف آن چیزی ندانم طبیعی است که بر صورت آن اشک بریزم و با تیشه بر ریشه‌اش بکوبم. هر چه شناخت ما از قیام سیدالشهدا کمتر باشد بیش‌تر در معرض این خطای بزرگ هستیم، پس؛ علینا بالمعرفه!

آن‌ها
هدف قیام سال 60 اصلاح بود. همان که قبل‌تر از آن‌هم در سیره و گفتار اهل صلاح پدیدار بود. از جناب عالی‌قدر رسول مکرم تا حضرت امیر و فاطمه زهرا و حسن مجتبی(سلام‌الله‌علیهم‌‌اجمعین) بنای رفتارهای اجتماعی، همیشه همین بود. اما اصلاحِ چه؟ پیداست؛ اصلاح جامعه! اما اصلاح چه چیزِ جامعه؟ جواب، روشن است؛ فرهنگ جامعه و چه چیز، مغز این فرهنگ، قلب آن و سرچشمه حرکات و جلوه‌های فرهنگ است؟ طبیعتاً، اعتقادات و دین مردم. هدف سیدالشهدا اصلاح دین بود. اما مگر دین را باید اصلاح کرد؟
آن‌چه که پیامبر خدا برای مردم می‌آورَد به اصلاح نیاز ندارد اما وقتی هدیه الهی در اثر نادانی مردم، جفای به رهبران لایق و انزوای آنها، اشتباهات برخی خواص و بزرگان و... دگرگون می‌شود دیگر آن چیزی نیست که فواید و نتایج آن هدیه گرانبها را داشته باشد. این‌جا همان انگیزه اولی، یعنی ابلاغ رسالت دوباره جان می‌گیرد ولی این‌بار برای یادآوری آن رسالت و جا انداختن چیزهایی که به تدریج فراموش شده است، اما مردم، چگونه متوجه این‌همه تغییر نشدند؟ چگونه تن به این فراموشی مفرط و این تحول منفی دادند؟ به نظر می‌رسد برخی بزرگانِ صاحبِ نفوذ که چه بسا از وجاهتی مقدس هم برخوردار بودند مقصر اصلی باشند. آنها بودند که حتی اگر خودشان اهل فسق و فجور و تجاوز به بیت‌المال و هم‌پیالگی اهل جنایت و خیانت نبودند در سکوت یا سخن‌گویی خود، توجیه و مصلحت‌سنجی در پیش گرفتند. مردم، خامِ توجیهات بزرگانشان شدند و توجه دارید که توجیه کار هر کسی نیست و مهارتی فوق‌العاده می‌طلبد. توجیه‌گر باید بلد باشد چگونه با الفاظ پسندیده و با اتکا به مبانی پذیرفته شده، برداشت‌های غلط خود را به جای گوهر اصلی بنشاند. جوری که آب از آب تکان نخورد.
به این‌ها اضافه کنید فضای سنگین دروغ‌پردازی و تهمت و جعل حدیث و تخریب و ترور شخصیت‌ها و هر آن‌چة دیگر که خلفا را برای حفظ خویش یاری می‌کرد.

شما
شما در عصری شبیه سال‌های 60 (از کمی قبل تا مدت‌ها بعد از آن) به سر می‌برید. فارغ از جمعیت پر ادعای کفر که البته بسیار قوی‌تر از اسلاف رومی خود هستند، با انبوهی از مردمی مواجهید که خود را مسلمان می‌دانند و فقط هم خود را مسلمان می‌دانند درحالی‌که گرفتار دستان خلفای جور هستند. شیطان‌ها نه تنها در اعتقاد آنها نفوذ دارند که در حکومت‌هایشان، بر سرزمین‌هایشان و بر جان و مالشان سیطره دارند؛ سیطره‌ای موجه‌تر و مهیب‌تر از آن‌چه معاویه و یزید داشتند و این گوشه، شما هستید و شما!‌در حلقه محاصرة نه‌مسلمان‌ها و نامسلمان‌ها.
در این حرف‌ها معتقد به مرزهای جغرافیایی نیستم، شیعه همه‌جا در محاصره است در هر گوشه‌ای که هست و اگر امروز هم حجت خدا بر بندگانش یعنی اسلام ناب محمدی به خطر بیفتد و اگر بخواهند با زور از پیروان حقیقت بیعت بگیرند از جانب هر که باشد، قیام ضروری خواهد بود چنان‌که در سال 60 هـ‌.ق ضروری بود. این مدل، مدل مبارزه برای اصلاح و حفظ گوهر دین، در داخل مرزهای عقیدتی خودمان هم قابل تکرار است یعنی آن‌جا که کسانی بخواهند با توجیه، راه تحریف در پیش بگیرند و با تغییر حقایق اصلی ـ که اتفاقاً جذابیت واقعی دین از آن‌جاست ـ ما را به پوستة اسلام دلخوش کنند، هنگام به پا خواستن است. هرجور که می‌توانید به هر وسیله هرجا هرچه‌قدر و به هر قیمتی! وگرنه ایستادن و تماشا کردن کم از یاری ناحق ندارد. برخی مردم کوفه را به یاد بیاورید که روی بلندی‌های اطراف کربلا جمع شده بودند و نبرد روز دهم را می‌دیدند و اتفاقاً های‌های می‌گریستند و بر سر و روی خود می‌زدند. کاری که هیچ از مسئولیت و عذاب اخروی آنان نخواهد کاست.

محبوب ترها