خداحافظي

درد، سيلي روزگار است تا باور كني كه خواب نيستي!
.
.
دوستان من فعلا خداحافظ.
tarhe4@gmail.com

تاكسي كلاس

مسافر: آخه اين همه سروصدا و پوستر و..درسته؟
راننده: شايد درست نباشه. خودش هم راضي نيست ولي خب مردمن. دوستش دارن.
نكته:
وقتي اين ديالوگ را توي تاكسي شنيدم داشتم به همين مسئله فكر مي كردم.حرفي كه راننده تاكسي زد نكته مهمي بود. درصد ريادي از تبليغات انجام شده وبنرهاي توي خيابون در جريان سفر رهبري به قم. مردمي يا متعلق به شركت هاي خصوصي بود. اما درباره دولتي هاش هم گرچه زياده روي درست نيست اما بالاخره همه دستگاه ها بودجه اي براي روابط عمومي ومناسبت ها دارن و چرا نمي تونيم ونبايد اين سفر رو هم يكي از همين مناسبت ها بدونيم وقتي مردم آن را اين جوري مي بينن.مگه اينكه كلا از جاي ديگه و چيز ديگه ناراحت باشيم.

عشق چيست؟

سه تن در تاریکی شب گرد آتشی حلقه زده بودند و از هر دری سخنی می گفتند تا سخن به عشق کشیده شد. اولی به آتشی که افروخته بودند اشاره کرد وگفت: عشق آتشی است که خودمان می سازیم همچنان که خاموش کردنش به دست ماست. در همین لحظه برقی در آسمان درخشید و صاعقه، آتشی در جنگل مجاور آن ها انداخت. دومی به جنگلی که داشت دود می شد نگریست و با لحنی خالی از هرگونه تردید گفت: عشق صاعقه ای است که از قدرت آدمی خارج است هم وجودش و هم کنترل وخاموش ساختنش. اولی سخن او را نپذیرفت و با او وارد مجادله ای شد که تا صبح به طول انجامید.در این میان سومی که چندان با بحث واستدلال میانه خوشی نداشت نظاره می کرد وپیوسته خمیازه می کشید. اما وقتی بحث اولی ودومی بی نتیجه ماند هر دو منتظر شنیدن نظر او شدند.سومی با چشمانی خواب الود خمیازه دیگری کشید و بی آنکه تکانی بخورد گفت: عشق چون خورشید است، به وقتش می آید وسروقت هم می رود! این سه تن، عقل و دل وشهوت بودند.

این میثاق من است

محمد جان چند دقیقه دیگر زنگ می زنی که از من درباره نوشتن میثاق نامه دانشجویان قم با رهبری مشورت کنی و نمی خواهی درباره لزوم یا عدم لزوم این کار و اینکه این کار من وتو هست یا نه چیزی بشنوی. می خواهی متنش را برایت بنویسم قبول نمی کنم. می خواهی بدانی خوب است توی چه وادی باشد تا خودتان بنویسید.ولی من می دانم آنچه من می پسندم که با رهبر انقلاب درباره خودمان ودرباره دانشجو ودرباره بقیه بگویم تو را راضی نمی کند. تو می خواهی فریاد بزنی و دل سید را به خیال خودت قرص کنی از پشتیبانی دوستانت اما این پشت مرا می لرزاند. می دانم که سید به بودن یا نبودن ما در میدان کاری ندارد و وظیفه خودش را انجام می دهد اما مرا می ترساند از این که در منظر ملائک و اولیای خدا در کنار اهل کوفه زمان حسین قرار بگیریم. می دانم که دوست داری خودتان را نشان بدهید وبگویید که زنده اید و آماده اید و...ولی من می دانم که ما نیستیم. ما آنجور که حتی خود سید می خواهد وبارها گفته است نیستیم. می پرسی یعنی چی؟چه باید می کردیم؟ تو می دانی محمد.می دانی و من می دانم که اگر برگردی و در سکوت فارغ از هیاهوی این روزها و به دور از دغدغه استقبال درباره اش فکر کنی خواهی دید که حتی از یادآوری همه آنچه که از ما خواسته اند ناتوانی. دست هایمان حتی از آنچه خود سید سعی کرده است یادمان بدهد خالی است. عزیزم! من گذاشته ام که میثاقم را با خون امضا کنم اما قبل از آن سر به کاری مشغول می کنم که حقیقتا سید را در این مسیر دشوار که تاریخ را رقم می زند یاری کنم.
مرا ببخش!

مردمی شبیه مردم ؛ درباره داگ ویل


بالاخره همت کردم و داگ ویل رو از اول تا آخر دیدم بیچاره سجاد حق داشت اصرار کنه اون رو ببینم ودرباره اش حرف بزنیم. خدا رو شکر بلد نیستم نقد سینمایی بنویسم وگرنه هزار جور تفسیر می شه نوشت درباره این شاهکار. به نظرم تکه لامصب! والبته همین که هزار جور برداشت می شه ازش داشت با شواهد کافی برای هر کدام, این دلیل خوبیه برای اینکه هیچ تفسیری نکنیم و بدون زحمت فقط سعی کنیم از احساسی که سرجمع درباره چیزی که دیده ایم داریم حرف بزنیم. این بهترین کاریه که می شه بعد از دیدن فیلمی کرد که نمی دونی باید به خاطرش گریه کنی یا خوشحال باشی یانه بشینی دوباره ببینی وهی بهش فکر کنی!
داگ ویل همه چیزهای اضافی را در تصویر حذف کرده است حتی در ودیوار را. و به جایش چیزهایی رو مورد توجه قرار داده که معمولا نمی بینیم. تصویر پردازی درباره چیزی که می خواهیم بگیمیعنی همون تکنیکی که تام برای رسوندن حرفهاش استفاده می کرد.

آخرالزمان

a great civilization is not conquered from without until it has destroyed itself from within این جمله ای هست که در آغاز فیلم آخرالزمان(اثرMel Gibson) از ویل دورانت نقل می شود. فیلم مربوط به بومیانی است که قبل از ورود سیاحان اروپایی در قاره نو زندگی می کردند.فیلم با ورود کشتی های اسپانیایی تمام می شود.و البته عنوان فیلم یعنی اینکه حکایت همچنان باقی است. البته با این تفاوت که در سناریوی جدید مهاجمین در نابودی درونی فرهنگ ها هم نقش ایفا می کنند.

بقیه اصول عالم و آدم

35.از سکوی تماشاچیان پائین بیا وخودت زندگی کن!
36.اگر همه چیز کج است شک نکن تو کج ایستاده ای.
37.ایمان به خدا را فقط با ایمان به کسی بزرگتر از او عوض کن.
38.همه حرف ها را بشنو اما قبل از آن از بی طرفی خودت مطمئن شو.
39.دشمن ترین دشمنان کسی است که تو را به جنگ با خودت فرابخواند.
40.همه انسان ها درصدی دیوانه اند جز دیوانگان که کاملا عاقلند.
41.کلید دلت را به دست عقل بسپار و خودت مشغول کارهای مهمتر شو.

بقیه اصول

فتنه قرآن سوزی


قرآن سوزی توسط یک کشیش امریکایی در سالگرد یازده سپتامبر منتفی شد ولی گزارش شده است تعدادی از امریکایی ها تعدادی قرآن را آتش زدند در این باره معتقدم:

1.مسئله سوخته شدن قرآن توسط تعدادی افراطی با قضیه ای که منتفی شد فرق می کند و نباید همان موضع گیری را توقع داشت یا بروز داد.

2. این کار هرچند دیگر آن وجهه سیاسی ورسانه ای قضیه منتفی شده را ندارد نشان دهنده گوشه هایی از فرهنگی است که می خواهد دنیا را مدیریت کند.

3.باید صبر کرد و از هرکار غیر عاقلانه ای پرهیز کرد.بی شک برافرخته شدن آتش خشم های خارج از کنترل در دو سوی جریان خواست دشمنان اسلام خصوصا صهیونیزم است.مخاطب من کسانی است که ابدا صدای من به گوششان نخواهد رسید.

عذاب

خوشحالم ماه رمضون تموم شد!
جدی؟ولی تو که روزه نمی گرفتی!
خب برا همین خوشحالم که تموم شد!

عشق

عشق آرام آرام می آید و ناگهان می رود
نه برای آمدنش شتاب کنید ونه برای نگه داشتنش دست وپابزنید

مواضع تشکیلات خودسرگردان چه کسی را خوشحال کرد چه کسی را ناراحت؟


نماینده محمود عباس واکنش جالبی به صحبت های احمدی نژاد درباره فلسطین داشت. او گفت احمدی نژاد در یک انتخابات جعلی پیروز شده ولی عباس در یک انتخابات آزاد.رسانه های مخالف نظام استقبال عجیبی از این مواضع ابوردینه کردند و ذوق زده آن را نشانه بیچارگی جمهوری اسلامی دانستند. درباره آن اظهارنظر و این واکنش و بازتاب رسانه ای وذوق زدگی بعضی ها وکلا قضیه فوق باید توجه داشت:

1. نحوه سخن گفتن برخی مقامات ایران درباره برخی شخصیت های فلسطینی گاهی آن چیزی نیست که باید باشد. باید همواره احترام لازم را درباره همه شخصیت هایی که بالاخره یک وجهه عمومی دارند لحاظ داشت.البته خودسرگردان خواندن تشکیلات عباس از باب توصیف است نه خدا نکرده توهین

2.البته تشکیلات خودسرگردان هم باید قضایای انتخابات 2006 و اقبال مردم به حماس وبعد زورگویی تشکیلات درباره حیات سیاسی حماس و باقی مسائل موجود درباره دولت عباس در فلسطین را به یاد داشته باشد .لازم به ذکر است اخیراً واشنگتن پست نیز طی تحلیلی ، یکی از موانع مهم این مذاکرات را نامشروع بودن عباس دانسته و نوشته بود که او نمانیده واقعی مردم فلسطین نیست.

3. درست نمی دانم دلیل ذوق زدگی مخالفین نظام چیست. به نظرم با این مواضع عجولانه ناخواسته خود را ریشخند می کنند. تشکیلاتی که نه تنها از سوی ایران که از سوی بسیاری از مردم وشخصیت های ملل عرب متهم به خیانت یا حدااقل حماقت در قضیه سازش است و در قضیه غزه همزمان با بمباران مردمش با دشمنش بگو بخند داشت حالا دربرابر اعلام موضعی که موافق طبع خودش و آمریکا واسرائیل نبوده برانگیخته شده است و از خداخواسته به تهمت ثابت نشده عده ای در داخل تمسک جسته و متناسب با فضای ناعادلانه رسانه ای غرب علیه ایران احمدی نژاد را فاقد مشروعیت برای اظهار نظر درباره فلسطین خوانده.خب این چه چیزی را ثابت می کند؟

4. آیا ذوق زدگی مخالفین جمهوری اسلامی آن قدر احساس سرخوردگی واضمحلال می کنند که حاظرند این خبر را درشت کنند وبه یک دیگر نشان دهند؟ در حالی که مردان جمهوری اسلامی وخیلی از مردم بعید است که انتظار مواضعی جز این از عباس وتشکیلاتش داشته باشند.

شرح تصویر:جمعی از اساتید دانشگاه در نوار غزه برای اعلام برائت از محمود عباس بعد از درخواست عباس برای تعویق بررسی گزارش گلدستون از جنایات رژیم صهیونیستی در جنگ غزه، این پوستر را طراحی کرده و به در و دیوار شهر زده بودند..

باخت

به خاطر دنیا بی خیال آخرت می شی ...غافل از اینکه داری هر دوتاش رو از دست می دی!

(مولاعلی در حدیث8336غررالحکم)

در باره مشکل بودگی مشایی

1.از رحیم مشایی نقل شده است که فلانی وفلانی(از علمای بنام)حرف بزنند من نزنم؟ به نظرم این سرنخ خوبی برای ردگیری اصل مشکل است. وقتی آقایون معمم لزومی نمی بینند مستدل حرف بزنند وبه هویت صنفی خود اتکا می کنند دیگرانی هم که بالاخره گاو نیستند مطالعه می کنند تحقیق می کنند وبه خود حق می دهند چیزی را که می فهمند بگویند. و از این جهت نمی توان خرده برآنها گرفت

2.البته هیاهوی پیرامون مشایی از همان اول سیاسی بوده و به دوستان این وری واون وری توصیه می کنم اگر نمی خواهند از جاده عدالت خارج شوند فارق از سروصداها و حتی موضع گیری علما بشنوند وفکر کنند وقضاوت کنند.

3. اما این فرصت خوبی است برای روحانیون که برخی روش های خود را اصلاح کنند وبپذیرند که دنیای گذشته تمام شده است وامروز کسی حرفی را به خاطر اطمینان به گوینده اش کمتر می پذیرد بگذر از این که دیگر آن اطمینان گذشته هم از کف آقایون رفته است.

..

زمان

هر جور که دلتان خواست زندگی کنید شاید شما بعدها بتوانید برای اصلاح امروز به گذشته برگردید.

شهید اشراق خویش

«صلاح الدین...از فلاسفه متنفر بود...به پسرش حاکم حلب(ملک ظاهر) دستور داد آن جوانک که نامش سهروردی بود و در حلب به مقامی رسیده بود بکشند زیرا گفته شده که وی با شریعت ضدیت کرده و گفته است که مذهب منسوخ است. پس پسر صلاح الدین سهروردی را گرفت و دستور داد تا وی را مصلوب کردند و سپس کشتند». این گزارش ابن‌شداد قاضی مخصوص دربار صلاح الدین است از ماجرای قتل یکی از مشهورترین و نیز جنجالی ترین چهره‌های فلسفه اسلامی یعنی شهاب الدین یحیای سهروردی؛ شیخ اشراق.
سهروردی در549 ق در سهرورد زنجان به دنیا آمده بود اما پس از طی مراحل علمی و تجربه سفر به سرزمین های مختلف و بهره بردن از عرفا و مشایخ بزرگ صوفیه و سپری کردن دوره‌ای از ریاضت و انزوا گذارش به شام افتاد و در شهر حلب به اصرار حاکم آنجا که پسر صلاح الدین ایوبی چهره مشهور جنگ‌های صلیبی بود ماندگار شد. اما همان چیزی که ملک ظاهر را مجذوب سهروردی کرده بود یعنی برتری او در مناظرات و حرف های تازه‌ای که دلیلی بر ردش وجود نداشت، باعث ناخشنودی فقهای سنی مذهب و فشار آنها بر صلاح الدین شد و نهایتاً به حبس و مرگ او انجامید...

متن کامل در ایران

قدرت

برانگیخته شدن دربرابر ظلمی که به شما شده است بد نیست به شرط آنکه قدرت دفاع را از شما نگیرد!

آرزوی مرگ

جوان به آرزویی که سال ها در دل پرورده بود دست یافت اما همان دم مرگ او را به کام کشید.آرزو بر جوان دل سوزاند و با نفرت به مرگ نگاه کرد اما جوان که چشمش به سرای جاودان باز شده بود آرزوی گذشته اش را حقیر یافت و در مرگ به دیده شکر می نگریست!

خیر

آنکه خیر را در غیر آنچه برایش پیش آمده جستجو می کند بی خرد است و آنکه آن را در آنجا می جوید و نمی یابد بی عرضه.

سحرانه

همه چیز را
تمام کردیم
...
وبعد از مدت ها که عقده بازیگوشی
فرصت بزرگ شدن را
از من گرفته بود
دل به وسوسه دادم
و خرد را گذاشتم یک چند روز تماشا کند
تا وقتی برمی گردد این بار مقتدرانه حکم براند.
همه چیز را تمام کردم
با خودم
همه چیز را
تمام
کردم با همه چیز تکلیفم را روشن
همه چیز را تمام وپل های برگشتن به جهنم را
خراب کردم...پس از آن که همه چیز را خراب کردم
و عقده بازیگوشی از سربه در...
خرد نیمه جان...
و خاطره آه های ناتمام
در سرزمینی دور که مردمش نزدیک می نمودند از فرط دوری
و زبانشان تشنه بود
بی آنکه رمقی در پایشان مانده باشد...
در جست و جوی آب..
سراب نوش جان مردم مست..
زنگ مدام زمزمه هایمان در گوش
همه چیز را..
حسرت گنگ
و بازی سنگین کودکی که..که..
تمام شد!



پ. به خاطر این مطلب از همه کسانی آن را خواندند عذر می خوام.

علامه امینی


عبدالحسین امینی مشهور به علامه امینی متولد1281 و متوفای 1349 از دانشمندان بزرگ شیعه است که علی رغم نکات درخشان فراوانی که در زندگی وآثارش وجود دارد چندان که شایسته اش بوده شناخته شده نیست . روزهایی که در طول سال به نام ویاد بزرگان علم وادب و هنر اختصاص داده شده می تواند بهانه ای باشد تا در میانه هیاهوی اندیشه ها و مکاتب توجهی دوباره به این مفاخر ارزشمند جلب شود و 12تیر روز بزرگداشت علامه امینی نیز از این دست بهانه هاست.
....
این مطلب را به طور کامل در روزنامه ایران ببینید

چهارم؛ ساده بنویسید

نویسنده باید شگفت انگیز بنویسد اما هرگز نباید شگفت زده بنویسد. شگفتی باید در آن چیزی باشد که نویسنده دارد نمایانش می سازد نه در چگونگی بیان آن. قلمبه گویی بر خلاف تصور اولیه خیلی ها، غالبا از اهمیت موضوع در نظر خواننده (خصوصا اگر حرفه ای باشد)می کاهد. استاندال می گوید: «آدم باید مطالب خود را تا می تواند ساده بیان کند چنان که گویی می خواهد از کنار آن بگذرد بی آنکه متوجهشان بشود»*.

*رمان به روایت رمان نویس.ص 223

مغالطه

مفتی شهر به مردمی که به اشتباهات پزشکان شهر معترض بودند گفت:پزشکی بی شک حرفه ای مقدس است زیرا پزشکان اگر وسیله ای برای تحقق شفای الاهی نباشند ابزاری در دست ملک مقرب خدا عزرائیل هستند وهیچ طبابتی جز در یکی از این دو صورت نخواهد بود..پس از خدا بترسید واعتراض نکنید.یکی از پای منبر فریاد کرد: بسیار خب! ما به این حرفه مقدس اعتراضی نداریم اما آیا رواست که آن ها خدمت عزرائیل بکنند و دستمزد از ما بگیرند؟

حواس

ببخشید آقا شما چرا وقتی باهاتون حرف می زنم من رو نگاه نمی کنید؟
ببخشید خانم. برای اینکه حواسم فقط به حرفهاتون باشه نه به خودتون!
خب چرا وقتی خودتون حرف می زنید باز هم به من نگاه نمی کنین؟
خب برای اینکه شما هم حواستون به حرفهام باشه نه به خودتون!

ادب

تقدیم به شاه نجف

مرد از درگاه حرم عقب عقب بیرون می آمد وزیر لب چیزی زمزمه می کرد و پیوسته بارگاه طلایی را تعظیم می نمود. در این ادب بود که ناگهان جیغ گریآلود کودکی از پشت سرش بلند شد. برگشت و کودکی را دید که پایش را لگد کرده بود.بر سر کودک دستی کشید وشرمنده به جانب حرم نگاهی انداخت و از آن پس هرگز عقب عقب کسی را احترام نکرد.

6 اصل در عشق


این که عاشق باشید مهم تر از این است که عاشق کی باشید.
عشق بر خلاف دروغ ، مصلحتی اش گناه است!
به عشق دیگران احترام بگذار تا به آن دچار نشوی.
ارزش هر عشق را با منطق خود عاشق بسنجید.
ناگهانی ترین عشق ها در حال فرار از آن اتفاق می افتد.
عشق ناقص سه ضلع دارد: «عشق» و«عاشق» و«معشوق» . و عشق کامل یک ضلع: «عشق وعاشق ومعشوق»


این ها به اصول عالم و آدم اضافه شد

همبستگی مجلس با دانشگاه آزاد


ایتالو کالوینو داستان کوتاه ی دارد با عنوان همبستگی که قصه آدمی ست که نیمه شب در حال پرسه زدن در خیابان متوجه ور رفتن عده ای به در یک انبار می شود. می رود کمکشان وحسابی همراهی شان می کند. بعد می فرستندش برود سر کوچه سروگوشی آب بدهد. می رود سرکوچه وهمینجوری قاطی مردمی می شود که به دنبال دزدها هستند. کمکشان می کند و بعد دوباره اتفاقی وارد جمع دزدها می شود و این بارموقع فرار زمین می خورد ووقتی پا می شود خودش را درمیان مردمی می بیند که دارند دزدها را دنبال می کنند و دوباره با انگیزه تمام دنبال دزدها می کند. خلاصه هی جا عوض می کند واتفاقا هردو جا خیلی خوب وبا همدلی تمام حق همراهی را در قول وفعل به جا می آورد...من فکر می کنم این یک داستان سیاسی است! شما چطور؟

از بلای شک!


پیوسته بلای تو را دوست می داشته ام و چون از آن وسیله ای برای تقرب می جستم بدان افتخار می کردم و هیچگاه نخواسته ام که من را در آسایش سکرآور بی دردی قرار دهی . حاضر بوده ام زیر مقراض بلایت تکه تکه شوم تا هر چه بیشتر از شادی این دنیا ناامید و همچون پرنده ای قفسی در انتظار آزادی موعود بمانم و با اندوه شیرین هبوط دمخور باشم اما...«ای پروردگار من اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینی اش مرا به زانو درآورده است و به دردی گرفتار آمده ام که با آن مدارا نتوانم کرد»*و آن بلای شک است! البته هنوز بر این اعتقادم که«این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آورده ای و به سوی من روان کرده ای»*.می دانم اگر چه این شک اتشی است که به دامان ایمانم افتاده است اما بی شک از جانب توست تا هم جنس ایمانم را بیازمایی و هم آن را از الایش های خرافه گون بزدایی اما خدای من اگر همراه این امتحان دست عنایت خودت را بر سرم نکشی و قلب و ذهنم را در این اندیشه های حساس که پیرامون ایمانم در جریان است یاری و به حقیقت دلالت نفرمایی در این جدال درونی و کشمکش مدام شبهه ها و عقیده ها و حرف ها و نقد ها برنده نهایی شیطان خواهد بود . من را مبتلا کردی به ابتلایت وابتلای تو عین نعمت است و تو را بر آن سپاس می گویم اما انسان مبتلا را به حال خود رها مکن که «إنه کان ظلوما جهولا»**.


*صحیفه سجادیه. دعای هفتم
** قرآن کریم.احزاب.33

راه حل دعوای طرح عفاف به طرزی واقع گرایانه


با عرض پوزش از همه دوستانی که قول وقرار ما را مبنی بر عدم دخول در موضوعات سیاسیه به یاد دارند از باب اضطرار واکل میته و...لازم می دانم پایی به این گنداب سیاست بزنیم. البته مرحوم امام خمینی فرمودند سیاست ما پدرسوختگی نیست ولی ما که هر چی گشتیم در سیاسات اکثر سیاسون این بلاد چیزی جز کلکسیونی از پدر سوختگی و حتی در مواردی مادر سوختگی نیافتیم. شاید هم باید برای جمهوری اسلامی دو ساخت در سیاست قائل شد که البته از ادعا تا حقیقت آقایان هم چندان همراه نیست. الغرض درباره طرح حجاب وعفاف ما هر چه سعی کردیم جلوی خودمان را بگیریم وصبر کردیم که لااقل دعو.ای احمد نژاد; وعلمای اعلام تمام شود دیدیم عن قریب است که توی دلمان کاکتوس سبز شود بی خیال همه ملاحظات شدیم و با وجود اینکه وبلاگمان را هم همین چند لحظه پیش آپ نموده بوده ایم لازم دیدیم طرح فوق العاده خلاقانه وبی نظیر خود را برای حل وفصل مشکل ارائه کنیم تا حجت بر همه تمام شود. کاری که مسئولین محترم باید بکنند این است که همه شهر را یا هر خیابان شهر را به دونیم قسمت کنند و در قسمت آن نظر یک دسته را به اجرا بگذارند. این کار دو خاصیت دارد : یکی این که هر دو طرف دعوا هم موافقین و هم مخالفین در مدیریت فرهنگی مملکت اعمال نظر کرده اند و خیالشان راحت می شود و دوم اینکه پس از مدتی می توانند نگاه کنند ببینند کدام شیوه بهتر جواب داده است.

پا: نمی شه ولی اگه می شد چی می شد!

سوم؛ وسواس شروع

معمولا برای شروع نباید وسواس بیش از حد داشت. درست است که چگونه شروع کردن مهم است اما اصل شروع کردن و سفید نگذاشتن کاغذ از آن مهم تر است. اگر فکر با چی شروع کردن معطلتان گذاشته حتمن دچار وسواس شده اید و بهترین راه نجات از هر وسواس دل به دریا زدن است.

تازه های اصول عالم و آدم

با نگاه بزرگان به خود نگاه کنید نه با نگاه خود به بزرگان.
جهان جز به دست رنج نویسندگان تسخیر نمی شود.
روزمرگی یک دلیل دارد آن هم فراموشی مرگ است.
چرا هرچه ثروتمندتر می شوی از شیرینی آرزوهای کوچک دورتر می افتی؟!
یکدیگر را سرزنش نکنیم.همه ما یک تنیم!
جهان به کسی پشت نمی کند.ما پشت جهان راه افتاده ایم.
...

مناجات المضلین

خدای من! گفته ای که منتظر یک قدم منی تا ده قدم به سویم برداری.اما وقتی نمی دانم کجایی قدم اول رابه کدام طرف بردارم؟
بر زندگی ام نوری بتابان تا قدمی که منتظری بردارم.

آسمان


کودک شبی که کنار پنجره خوابش برد در خواب دید که به آسمان رفته است و در آسمان خانه ای بزرگ وزیبا دید که تمام دیوارهایش پنجره های بزرگ داشت.در خواب دید که کنار یکی از پنجره ها رفت و از پشت آن به بیرون نگاه کرد و ناگهان با دیدن چیزی که آن سوی پنجره بود از خواب پرید. از آن به بعد همیشه احساس می کرد کسی در خواب از پشت پنجره دارد خانه شان را تماشا می کند!

هبوط

تب نبودن و بودن تمام خواهد شد؟
لغات پرت وپلایم کلام خواهد شد؟

کسی دوباره زمن یاد...آه خواهد کرد؟
وهر چه خداحافظی سلام خواهد شد؟

کف


اصلا تو فروشنده نیستی
هستم...هستم اما نه به این ارزانی
ارزان؟ در عوض عاشق می شوی! این کم قیمتی است؟
پسرک قانع شد ودختر قلب او را خرید اما چیزی نگذشت که آن را گم کرد و پسرک هم که خب بدون
قلب چگونه می توانست عاشق باشد؟

مطلقا عنوان ندارد

در راه مانده مردی

ای آسمان چه کردی؟

این بود قسمت ما ؛

زنجیر واره دردی ؟

دوم؛ از نوشتن لذت می برید؟

کسی که از نوشتن لذت نمی برد باید در اسرع وقت و برای همیشه بی خیال نوشتن بشود. و شما اگر نمی توانید بی خیال نوشتن بشوید پس حتما یه جورایی از نوشتن لذت می برید و اگر نمی توانید بنویسید یا از نوشته های خود احساس رضایت نمی کنید دلیل دیگری دارد. اما تا قبل از آنکه دلایل دیگر را برطرف کنید مدام به خود یادآوری کنید که نوشتن برای شما چقدر می تواند لذت بخش باشد. به جمله ای که آخرین بار نوشته اید نگاه کنید.به کلمات و به ترتیب آنها دقت کنید. به این فکر کنید که اگر آن ها دربرابر شما هستند به خاطر این است که شما به آنها اجازه بودن داده اید به عبارت دیگ این شما بودید که آن ها را خلق کرده اید و برایشان در جمله تان جایی را تعیین کرده اید. از این ها گذشته درپس این خلق شما معنایی پدید آمده است که تا به حال اصلا یا لااقل به این صورت وجود نداشته است. آیا این لذت بخش نیست؟ حتی برای آن که نویسنده بزرگی شوید و آنچه که می آفرینید هنرمندانه و جذاب باشد لازم است از نوشتن لذت ببرید و از آن فارغ از این که چه هست لذت ببرید. این باعث می شود وقتی شروع به نوشتن می کنید کپ نکنید و همه چیزهایی که آماده کرده بودید یا ممکن بود به ذهنتان بیاید از شما فرار نکنند.

خودکشی



سنگ را برداشت تا بزند به نشانه ای که کاشته بود صد متر آن ور تر. سنگ سرد را در دست فشرد چشم هایش را ریز کرد وبه قوطی خالی کمپوت خیره شد نفسش را حبس کرد بعد توی یک نیمچرخ دستش را عقب برد و وآماده پرتاب شددر همین لحظه گنجشکی آمد و نشست روی قوطی. قوطی کمی لق لق خورد. گنجشک پرید بالا وقوطی دلنگ دلونگ افتاد پائین . بعدش هم گنجشک نشست همانجا جای قوطی و سرش را بالا گرفت وشروع کرد به جیک جیک کردن...

دنیای علی


راستی را که دنیا برای کسی که به عنوان سرای خویش بدان دل خوش نکند و وطن خویشش نشناسد چه جایگاه و سرای نیکی باشد.بی شک فردا تنها کسانی از گذرگاه دنیا به سعادت می رسند که امروز سخت از آن گریزانند.

خورشید بی غروب نهج البلاغه.ص255 سخن 214

یکم ؛ درست نشسته اید؟

شخصا هنری را سراغ ندارم که در آن نحوه قرار گرفتن حرف اول را نزند.از موسیقی گرفته تا خطاطی و تصویربرداری وخطابه و باقی هنرها اولین اصل این است که آرام و با طمأنینه قرار بگیرید نشسته یا ایستاده.نوشتن هم از این قائده مستثنا نیست.حتی هنگام نوشتن پرشورترین مقالات باید آرام باشید و این آرامش از بدن شما شروع می شود.روی نوشته تان خم نشوید.دست ها رادر حالت موذب قرار ندهید.مراقب باشید حتی چشمهایتان خسته نشوند.بدنی ریلکس با تنفسی یکنواخت شما را کمک می کند بهتر فکر کنید و راحت تر تایپ کنید یعنی برای نوشتن آماده آماده باشید.

مقدمه صدنکته

1.از امروز و در هر فرصتی که دست دهد نکاتی را برای ارتقای مهارت های نوشتن تقدیم تان می کنم هر چند بسیاری از آنها ممکن است برای شما تکرار دانسته هایتان باشد و از این بابت باید جسارت من را ببخشید.
2. منابع این نکات عبارت است از شنیده ها خوانده ها و تجربیات شخصی. درپایان این مجموعه که دربردارنده نزدیک به صد نکته خواهد بود لیستی از کتابها و مقالاتی که وامدارشان می شوم تقدیم خواهم کرد اما منبع نقل قول های مستقیم فی المجلس ذکرمی شود.
3. سعی می کنم نکاتی را برایتان بگذارم که اختصاص به نوع خاص ادبی نداشته باشد و در مورد هر نوشتنی به کار بیاید.
4.چنان که دات فایر در مورد کتابش گفته است شما نیز این نکته ها را « بخوانید ، آنچه از نظر خودتان با ارزش است انتخاب کنید و بدون کمترین اتلاف وقت دست به کار نوشتن بشوید*»
برای باخبر شدن از مطالب جدید عالم و آدم مشترک فید آن شوید.

*داین دات فایر.فن رمان نوسی. انتشارات نگاه. ص6

و آدم برفی عاشق وقتی از عالم و آدم ببرد لاجرم بی در کجا می شود
با وجود رفع فیلتر از بلاگر اثاثمان را بردیم بلاگفا...قدمتون اونجاهم بر چشم من.

در حساسیت گودر

به نظرم هر چه زودتر باید یه فکری برای سواد رسانه ای ملت کرد. راه نجات از عقب موندگی استفاده از رسانه نیست بلکه درست استفاده کردنه!وگرنه دچار سوءهاضمه فکری می شویم و خب می دونید نتیجه این سوءهاضمه بیشتر( با عرض پوزش) یبوست فکریست تا اسهال فکری(بازم ببخشید) .

ت:در نوشتن این تذکر خصوصا به گودر (علیه ما علیه)نظر داشتم!

لباس مقدس پلوخوری


حاج آقا بعد از اون که ظرف غذا رو به زحمت کنترل کرد تا روی لباسش نریزه گفت: نزدیک بود لباس پلو خوری م ازبین بره! همه لبخند زدند.ولی من خیلی جدی گفتم: لباس پلو خوری؟ ما فکر می کردیم این لباس روحانیته! غیر از دو نفری که ریسه رفتند بقیه تا چند دقیفه فقط می خندیدند...

ت1:این نوشته از عنصر تخیل خالی می باشد!
ت2:ما را به اجدادتان قسم برداشت های فلسفی نکنید از قضیه...هرچند!

آرزوی خارج


طلبه ها بعد از 10 سال درس خوندن در مرحله سطح مشغول درس های خارج فقه و اصول یعنی بحث های اجتهادی می شوند. معمولا در طول دوره سطح ورود به دوره خارج یک آرزو محسوب می شود به سه دلیل : یک... از جهت کلاس کار (مفهومه؟).دو...وبیشتر به خاطر خلاص شدن از یک دوره طولانی تفکرقالبی و محطاطانه و نیز اتبوه مباحثی که مدام تکرار می شوندو نمی دانی دقیقا کجاو کی و چقدر استفاده می شوند. البته این برای بعضی
ها به دروس خارج هم سرایت می کند. اما سه:...مسائل مالی(مجمل بماند)و بالاخره چهار:...کنجکاوی.بالاخره اجتهاد در علوم دینی کار هیجان انگیزی باید باشد.( البته اگر آقا طلبه مثل من شیطنت نکرده باشد و قبل از اتمام سطح پایش به دروس خارج آقایون باز و کنجکاوی اش ارضا نشده باشد)

توضیح تصویر: تعدادی طلبه مقدمات نیمه های ظهر در حیاط فیضیه مشغول درس گرفتن از استادشان هستند!!...این عکس کاملا دزدکی گرفته شده است!

آب و خاک اثر جعفر مدرس صادقی


تیمساربهمن اسفندیار که بیست وچند سال پیش از ایران گریخته است حالا آمده است سری به سرزمین آبا اجدادی اش بزند و املاکی که داشته و مصادره شده یا نشده زََنده کند و چندتایی از آشنایان گذشته را ببیند و خصوصا به مینو همسر جهانبخش دوست صمیمی اش که بعد از اعدام هانبخش با دو دخترش لیلا وسیمین زندگی می کند واز طریق نامه وتلفن با هم در ارتباط بوده اند و قبل از فرار دو خانواده دائم با هم بوده اند و حالا فقط علقه ای مانده است بین مینو وبهمن که بعد از این همه سال می آید و.... .شخصیت های داستان همین ها هستند به اضافه اسی که اسماعیل است واین اسماعیل از آن پدرسوخته هاست که هیچ کس سر از کارش در نمی آورد وکار همه راه می اندازد وهمه درها به رویش باز می شود وهر غلطی در خفا می کند و روزه هم می گیرد و حتی برای دیگران جا انداخته که سجاده هم آب نمی کشد و برای خانواده جهانبخش چه کارها که نکرده و رونق انجمن خیریه که سیمین تمام وقتش را صرف آن می کند به خاطر کارهای اسماعیل است که همه جا نفوذ دارد و هم مسئول صفحه ادب و هنر یک روزنامه است و هم کاری در سفارت(؟) دارد و... با همه این قالتاقی دل سبکی دارد و به ترتیب عاشق سیمین ومینو ولیلا می شود به اضافه گندی که روی دست سیمین می گذارد والبته انکارش می کند ولطف می کند که مقدمات سقطش را فراهم می کند.بهمن اسفندیار نفر پنجمی است که وارد این بلبشوی روابط می شود.هنگام ورود به ایران گذرنامه اش را می گیرند واز یادش می برند که می خواسته زمین وطن را ببوسد و برای پس دادن گذرنامه اش امروز فردا می کنند یا حداقل بهمن این جوری وانمود می کند.بهمن اسفندیار تیمسار ارتش در رژیم گذشته به خاطر تابعیت آمریکایی اش افتخار هم می کند ودر عین حال ناگهان وبعد از یک زیاده روی در مصرف مشروب در خانه اسماعیل از مینو خواستگاری می کند به قصد ماندن.اما نمی ماند وبعد از قضیه مهمانی وابسته فرهنگی سفارت که هر چهار نفرشان یعنی مینو وسیمین ولیلا وبهمن دسگیر می شوند وآزاد می شوند وحبس بهمن بیشتر طول می کشد وبوسیله اسماعیل بیرون می آید، با وجود امید بستن مینو به او وپس ازمشاجره ه ای مستانه با اسماعیل که به او هشدار می دهد که متهم به جاسوسی است می گذارد ومی رود.از دلایل دیگر خبری نیست.سکته مغزی جان اسماعیل را می گیرد وهرچند علت سکته را به ضربه ای که به مغزش خورده مربوط می کنند اما قضیه انگار پی گیری نمی شود و اسی که هیچ قوم وخویشی حتی پدر ومادری ندارد به خاک می رودو بقیه سعی می کنند همه چیز را فراموش کنند.داستان از این قرار بود.

درباره کافه پیانو اثر فرهاد جعفری


1.«ازم پرسید: می دونی هر رمانی یه جمله طلا یی داره؟ سرم را تکان دادم و گفتم: آ ره. گفت می دونی تموم قصه تو همون یه جمله خلاصه می شه؟ گفتم آره دقبقا.» صفحه 231.جمله طلایی ای که ظاهرا خود نویسنده دوست دارد جمله طلایی باشد و همانجا به درخواست صفورا بیان می کند غیر از چیزی است که من جمله طلایی این رمان می دانم یعنی این:«گفت: تو داری ترسِ تو بروز می دی. پرسیدم: از چی ؟ گفت: روشتنه دیگه از تازگی از هرچیز تازه از هر موقعیت تجربه نشده از یه وضعیتی که نمی شناسیش یا بهش عادت نداری...راست می گفت...» صفحه 235 و هرچه فکر می کنم نمی فهمم چرا طرف سعی نکرد بر این ترس غلبه کند!
2.کافه پیانو بر طرحی ساده که جای چندانی هم از حجم داستان را نمی گیرد بنا شده است. قهوه چی یک کافه در خیابان پیانو مردی ست که سابقا سردبیر یک مجله بی مخاطب بوده و حالا دارد برای تهیه مهریه زنش - که رفته پیش یک وکیل بی ظرفیت درد دل کرده و وکیله هم بی اطلاع خانوم نامه دادخواست فرستاده برای شوهر از همه جا بی خبر - پول جمع می کند که پایش به بازی یک دختر بازی گوش باز می شود. کافه پیانو روایت هویت هایی است که می آیند و می روند با مرکزیت راوی و دخترش که در عین مرکزیت بیش از همه ناشناخته می مانند بر ای خواننده. در واقع چیزی که من خواندم هر چند از جاذبه های پرداخت بی بهره نبود اما چندان که باید در خدمت تبیین روابط و از آنجا توصیف جهان درون داستان نیست. این را با آنچه از داستان های پست مدرن سراغ داریم اشتباه نگیرید. نویسنده کافو پیانو حق داشت حتی به کلی طرح را رها کند اما نمی بایست بگذارد شخصیت هایش خام و بی هویت و چرایی رفتار آدم های منطقی داستان در پرده بماند. زبان داستان البته با وجود ساختار منقطع متن و فصل بندی های بی حساب، روان (یکنواخت) و زنده (فعال) مانده است ضمن آنکه فرصت طلبی های زیرکانه نویسنده در صدور دلنشین بیانه های سیاسی اجتماعی فرهنگی و... بی آنکه به شعار زدگی دچار شود می تواند از قوت های او به شمار آید.
3.کاری که در مورد کافه پیانو بیش از نقد آن ضروت دارد این است که بررسی کنیم ببیتیم چرا باید این رمان به چاپ دو رقمی برسد. البته کافه پیانو کار خیلی اوتی نیست ولی خب نمره اش از بیست ایرانی واقعا بیشتر از 16 نیست (از بیست جهانی؛10 با نیم نمره ارفاق). یک چنین بررسی ای کمکمان می کند تصور واقعی تری از «اقلیم ادبی تیپ کتاب خوان چامعه خویش» داشته باشیم. امیدوارم از خواندن رمان فرهاد جعفری لذت ببرید!

دارالفیض

تا حالا دقت نکرده بودم : مدرسه دارالشفا درست بغل فیضیه است..به طرزی غیر قابل تفکیک!

درباره وسوسه(مادر) اثر گاتزیا دلددا


1. نمی خواهم تو را فراموش کنم ولی آنیزه ، ما باید پاک باشیم. ما باید عشق خود را برای ابدیت ذخیره کنیم آن را با سایر صفات نیک زندگی مخلوط کنیم یعنی با غم و درد ، با فدا کاری با خود مرگ یعنی با خود خداوند...صفحه 124

2.یک کشیش جوان که مادر خود زندگی می کند دچار عشق یک زن تنها شده است و هر شب دزدانه به ملاقاتش می رود. مادر باخبر می شود واز او قول می گیرد که خود و آن زن را از این آلودگی نجات دهد. کشیش یک روز تمام را در کشمکش های درونی می گذراند اما درست وقتی که تصور می کند آن شب را تاب خواهد آورد خبر می شود که حال معشوقه اش وخیم است. به حکم وجدان برای احوال پرسی یک بار دیگر پا به خانه زن می گذارد اما این بار با تهدید زن به رسوایی در مراسم روز بعد کلیسا روبرو می شود . کشیش به خانه بر می گردد و شب را در برزخ ترس از رسوایی به صبح می رساند. صبح مادرش را در جریان می گذارد و به کلیسا می رود. اینجا به بعد را باید حتما خودتان بخوانید فقط محض اینکه کنجکاویتان را کور کرده باشم این را هم بگویم که زن کوتاه می آید وکشیش از هول و ولای آن چند ساعت حساس می رهد اما مادر زیر بار وحشت از رسوایی فرزندش جان می دهد.

3.تا آنجا که یاددارم این تنها کتابی است که از گاتزیا دلددا نویسنده ایتالیایی خوانده ام کمی در توصیفات خسته کننده است که اگر به شیوه من بخوانید با آن هم مشکلی ندارید. توصیف حالات درونی هم آن قدر که برای یک داستان 140 صفحه ای مناسب باشد قانع کننده است. همه داستان در دو روز اتفاق می افتد .

زیارت نامه

ایستگاههای متعدد تفتیش، خیابانهای کثیف، دستفروش های بی شمار، دود غلیظ سیگارهای همه جا و همه وقت، غبار آسمان، نگاه های گناه آلود، دروغ وریا و بی احترامی...هتک انسان!و حرم؟ در ودیوار وپنجره های مزین به...به؟ عشق و دلباختگی مردم!! ایوان طلا!! چه درخششی! چه زینتی! چه ابهتی! چه سفسطه بزرگی! چه تضاد وتناقض آشکاری! و مردمی که پیوسته خویش را به در ودیوار وآهن وچوب می مالیدند...بی وقفه.

چقدر دوست دارم حضرات معصومین را ببینم و از زبان خودشان بشنوم که ایشان نیز آنقدر که من اگر نه بیشتر از این وضع متنفرند..از این همه دروغ و توهم و جهل.

حاج آقابهداشت

امروز تو لونه زنبورها بودم. می دونید که چی می گم؟ یه سید جلیل القدر! اومدم نشست کنارم. با یه چیز نامربوط سیاسی سعی کرد سر صحبت را باز کند ولی سکوت ملیح بنده رو که دید اول پرسید شما طلبه اید؟ گفتم بله. بعد در یک چرخش غافلگیر کننده از بحث سیاسی به یکی از فضائلشون اشاره کردند که بله من به دوستانم می گم هر عیبی که در من می بینند به من بگویند و از این قسم مقدمه چینی ها به اضافه این که ظاهر وباطن چه ربطی به هم دارند وخداست که از باطن خبر دارد و ما ناچاریم بر اساس ظاهر قضاوت کنیم ومثلا پشت سر ریش تراشیده نمی شه نماز خوند و از این حرف ها. حقیر تا آخرین لحظات امیدوار بودم همه این ها به خودی خود اصل فرمایشات حضرت آقا باشه و نخواد بر اساس این مقدمات بساط امر ونهی و توصیه برام پهن کنه. اما ایشان همچنان که انتظار می رفت نتوانست طاقت بیاورد و سعی کرد با زبان نرم حالی من کند که ناخن بلند زیبنده یک طلبه نیست و به یک دو تا روایت هم فی المجلس اشاره کردند و ابراز امیدواری که همین جمعه انشاالله کوتاه بفرمائید.حالا حدس بزنید که من چکار کردم در جواب! هیچی سعی کردم لبخند یکنواختی که از اول افاضات ایشون داشتم ذره ای دچار نوسان نشود ...راست راستی چه مردم نجیبی داریم که آخوندجماعت را تحمل می کنند!

نیستی

وقتی چیزی نمانده به انتهای هستی4 ناگهان کیبورد وموس باهم قطع می شوند وبر خلاف همیشه بلاگر متنت را هر چه صبر می کنی ذخیره خودکار نمی کند چه نتیجه ای باید بگیری؟ یک وقتی به نشانه اعتقاد داشتم اما حالا نه یا حالا نتیجه ای که خودم می خواهم از نتیجه ها می گیرم.وقتی حرف زدن سخت باشد مانع داشته باشد هزینه داشته باشد ومدام قطع شود و ناقص بماند...وقتی کاری را نمی گذارند انجام دهند یعنی اینکه باید انجامش بدهی یعنی داری امتحان می شوی...حالا بلگر دارد ذخیره می کند خودکار...ذخیره کن ذخیره کن..با هم ذخیره می کنیم حرف های بیشماری که درست وقت گفتن ناز می اورند...نه ناز نمی اورند حرفهای من از هم سبقت می گیرند و نمی گذارند هیچ کدام جلوتر از بقیه به زبان بیاید.ذخیره خودکار...وقتی دخترم تازه در حال تجربه کردن اجسام اطرافش و کارایی هر کدام بود بیش از هر چیز به خودکار علاقه داشت...آن وقت من هم ذخیره خودکار داشتم تا وقتی به خواب می رفت وتازه وقت بیدار ماندن من بود مجبور نباشم گوشه وکنارها را پی خودکار بگردم...ذخیره کن بلاگر عزیز...

هستی 3

یکی دوساعت مانده به دلنگ دولونگ مسخره رادیو تلویزیون و موعد بی محتوای مردم مانده است...همه جا شلوغ است .خیابان ها وکوچه ها وقلب ها! همه قلب ها جز قلب من وتو که بعد از تارومار سال ها حالا خلوت شده است.راستی قلب من بی تاب تر است یا قلب تو؟ من مشتاق ترم به ماندن یا تو ؟ صداها می آیند و می روند ...یا نه، تغیر می کنند اما همیشه جاری اند. گوشم پر است از هیاهوی جهل وعلم. از دعوی بی مهابای عشق . از نجوای زبان های ترک خورده بااساطیر واژگون. مانده ام ماندنی که بنیان ها را برباد می دهد و زیر را زبر می کند. ماندنی علیه خویشتن پرستی مقدس مردی که بر خواندنی ها تکیه نمی کرد و بر یافتنی هایش مصر بود. مردی که می پذیرفت تجربه کند هرگاه که بدان خوانده شود...اما تجربه نه تنوع سرکشانه بی دلیل . من اهل شکستنم و هر آنچه در ان اصالتی وریشه ای نیابم می شکنم. اما آنچه به درستی اش یقین دارم چگونه می تواند به دست من شکسته شود؟ می دانم که با خیلی از این تجربه ها که مرا بدان می خوانی هیچ اتفاقی در عالم نمی افتد و آسمان به زمین نمی آید. همین طور است. با کشتن امام حسین هم ظاهرا هیچ اتفاقی نیفتاد حتی به عقیده من هیچ تغییری در آسمان وزمین هم رخ نداده است و هرچه درین باره گفته اند دروغ است. لازم نیست اتفاقی بیفتد. این ها آزمون های صبر خداست. با تجاوز های ما هیچ اتفاقی نمی افتد و خود انسان بهتر از هرکسی می تواند با آن کنار بیاید. حتی فطرت هم در این میان یک کشک آبکی است. بعد از بزرگترین گناه ها همه چیز به همین زیبایی می ماند که قبل از آن است اگر زیباتر نشود و این عجیب نیست.
گناه! مرزهای گناه از تعریف ما بیرون است چون انسان قدرت آن را دارد که هیچ گناهی را باقی نگذارد وککش هم نگزد. باور کن انسان قدرت آن را دارد که همه چیز را توجیه کند ...به وقتش...وقتی لازم باشد پایبند ترین انسان ها به اصول انسانیت که انسان را پایه تشخیص حدود دانسته اند مرزها را بازتعریف می کنند و همه کار می کنند به نام انسانیت...جای پا عزیزم جای پا...گناه آن است که انسان را نابود می کند. اگر حدود هر کسی درون او تعریف می شود اگر با شهود درونی او به دست می آید آنگاه که با دیگران متفاوت می شود چه کسی درست می گوید؟ چه کسی می داند که چه کسی راستگو تر سالم تر وفهمیده تر است؟
...
سکوت می کنم تا خودت نیز همراه من حرف هایت را یکبار دیگر بشنوی. بشنو از خودت که بر کدام خاک خانه می سازی. از دین جهال به کدام بیغوله پناه می بری...دین تکه پاره سفسطه آلود موش خورده را بیا با هم دور بریزیم اما مباد که تجربه ها که ایمن از تلبیس ابلیس نیستند گوش ما را ببندند. مباد که کفر که نادیدن چیزی هر چه اندک که به حقیقت بودنش پی برده ایم ما را کور کند...ما را کر کند وقلبمان قفل شود. بیا...تجربه کن. دغدغه راه را کنار بگذار مقصد را فراموش کن و چشم به حقایق کوچک بگشا. بیا بپذیر حقیقت هایی را که هنوز برایت روشن است
...
ادامه ادامه ادامه

دلتنگی شراب ها

آری موافقم:
ما رانمی برند به تمنای آب ها
الفاظ و عبارات، اوراق و کتابها

آری نشسته ایم میان ادعیه ؛ گم
در میکده خوابیم دلتنگ شراب ها

نفرین بر تمام اساطیر نسل من
بر وهم تار دین، پرده ها ، حجاب ها

اما «خدایگانی دخمه به سنگ ها» ست
توجیه دلسپردگی ات به حباب ها؟

روزی به آیه های رسولم نگاه کن
از نو دوباره فارغ از التهاب ها

هر شب مقیم مدفن هابیل می شوم
در رزمگاه ثانیه ها و شتاب ها

بگذریم...
در پیچ و تاب کفر نحیفت نشسته ام
ای وای بر من و تو واین انقلاب ها

هستی 2

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف؟
کاش همین بود جنس آن قفل که بر دهانم هست . به حافظ که متوسل می شوم همین را می گوید هر سخن جایی و هر.... چه غربتی ...؛از دایره درک لسان الغیب هم بیرون شده ام.
بگو
خطاب های لایسمعون مرا می ترساند؛ قوم لایسمعون ... شنیدن همیشه هم به اختیار نیست همیشه هم مقدمات شنیدن فراهم نیست گاه می خواهی اما نمی شنوی. جز کلمات جز تکرار جز آنچه تو را می رماند نمی شنوی.
من از پس همه این ها می آیم محمدحسین. من شنیده ها را شنیده ام.
من اما نشنیده ام. من ... منم که از نشنیدن می ترسم از نشنیدن خویش. نکند گوش من هم بسته است برای شنیدن حقیقت تو. نکند گناهان من - به مذهب تو -مرا نامحرم کرده است. بگذار محرم شوم. بازی ای در کار نیست...در کار من نیست...رهایی از عذاب عظیم خطر کردن می خواهد...دارم خطر می کنم. قمار می کنم.
دینت را نبازی به پای این دنیا
دنیا؟ دنیایی نیست. لذتی نیست جز توفیق شنیدن. جز محضر درک. جز حس یک تضاد یکدلانه متحرک. وحدت پویایی که جست وخیزهای عاشقانه معاصران را مسخره می کند.حلقه وصلی که از اتصال می گریزد ، با شادی فریب وغفلت می ستیزد ، غم می آفریند ، می شکند خراب می کند و در وفای ظوابطش تا شکستن خویش پیش می رود.
ظابطه!قائده!
قائده ها همیشه هستند همیشه قائده ای هست که بر تو حکم می کند وگریزی از آن نیست....پیش تر از این چیزی نیست. این را بارها که تا مرز خودکشی رفته ام دیده ام. خود...کشی.وقتی از همه قوائد می گریزی وقتی در انتهای صبر خویش از خویش وبودن خویش متنفر می شوی قائده ای از این محکم تر نمی یابی؛ خودت را که بکشی می میری!مرگ. و با مرگ چه اتفاقی می افتد؟ هیچ؟
هیچ!
پس بر می گردی و سعی می کنی قوائد را خودت انتخاب کنی. جای پایی می جویی و بر آن باید نبایدی تعریف می کنی تا به اضطرار تن ندهی و اسیر دست وپا بسته چیزهایی که نمی توانی بپذیری نشوی. نفس تازه می کنی. به خودت نگاه می کنی. به خویش خسته ات. به گذشته مرده ات به آینده باز گسترده اماده گرم زیبا بکر ناب نظیف به آینده ات می نگری. بغضت را خرج گریختن می کنی و آینده را دشت بی حد ومرز را می دوی...و قائده ها ؟ آنقدر که از اضطرار نجاتت دهد آن قدر که از انسان بودنت مطمئنت کنند ...با سبدی از ضوابط خویش در میانه دشت گیسوی طلایی به باد می سپاری و غم...غم...غم بیداد می کند!
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
...
ادامه دارد؟
دارد

هستی 1

بگو بگو حرف بزن...نه نه نخواه نخواه که حرف بزنم حرف از من کنده می شود هر جمله که می شنوی صدای من نیست ...خود من است. من در حرف هایم ، به پای حرف هایم در امتداد حرف هایی که می زنم که می خواهی بزنم تمام می شوم. مبین که هم صنف های من راحت چه، حرف می زنند، مبین که با غرور و اطمینان درباره همه چیز، چیز می گویند...من ناتوانم...از آن که دانسته هایم را داشته هایی که با چنگ و دندان از غاصبان حقیقت گرفته ام بیان کنم و تو را و دیگران را در لذت دانستنشان شریک کنم...نه نه من دانای کل نیستم.من بر قله یقین نایستاده ام. اما گفتگو ؛ گفت و گو نمی خواهم. من بر منبر خطابه ، گوینده، واعظ ، مبلغ... من گوینده نیستم.
توجیه می کنی. خسته ای . سر ...در...گمی! بگو ...نه؟ بپرس! بپرس از من چه می خواهی؟ چرا اینجایی؟
من مسافر مقیمم. به سوی یقین سفری که سال هاست شروع شده بی آنکه رسیدن همه چیز باشه. هستم. بودنم مقصد راهه. توجیه می کنم. توجیه؛ موجه نمایی؛ وجیه سازی؛ وجاهت تراشی؛... چرا توجیه می کنیم؟ چه چیز هست که نمی خواهیم از دست برود؟ در حالیکه همه مان می دانیم آنچه به راحتی نابود می شود بگذار بشود. بگذار نابود بشود. می گذارم نابود... نابود..نه بود..نبود...از اول هم نبود.
نمی فهممت. با خودت می جنگی انگار. ابهام می تراشی. پیچیده می نمایی. چه می خواهی؟ حرف بزن حرف بزن. چرا می کشند؟ چرا ؟ چرا نابود می کنند؟ چرا انسان را پاس نمی دارند؟ چرا کژدارمریز ند؟ چرا این جوری ؟ چرا اونجوری نه؟ تجربه کن تجربه کن محمدحسین ببین که هیچ چیز نیست...ببین که چو پرده برافتد...بگو بگو!
صبر کن. به بهانه های آشنایی مان تکیه نکن.در سطح که بودی در سطح ماندم وبا تو نجواهای شیرینم را درباره همه چیز دین زندگی خدا قرآن... زمزمه کردم اما به اعماق که رسیدم ریشه دارت که یافتم سکوت کرده ام. در اعماق خبرهایی هست که دربرابرشان گوش باید شد. باید گرفت، درک کرد...آری شهود ، شهود باید کرد. می خواستم...می خواهم بفهممت. همدلی...یک دلی...باید از تقابل عبور می کردیم باید چشم در چشم می شنیدیم به هم اعتماد می کردیم با هم با هم رنج می کشیدیم و پیش می رفتیم بی آنکه در انتظار نقشی باشیم یا بر تغییری اصرار داشته باشیم...من در حیرت شنیدنم. نه عزیزم من مدت هاست که در بامداد خمارم.
چگونه؟ چگونه می توان همرای نبود وهمدل ماند؟ بر دو مرام بود وبر یک مدار چرخید؟ این دروغ نیست؟ یا نه حداقل فریب نیست؟ من...تو...ما ابلیس نشده ایم؟ . ما بازی نمی کنیم؟ من را می شناسی؟ من! من بازیگر چگونه می تواند معتمد تو باشد...چرا چون تویی نباید از چو منی دست بکشد؟ آیا نترسیم؟ نباید بترسیم؟ آیا وهم ابلیس نزدیک و نزدیک تر می شود؟
وهم هست ابلیس هست ترس هست اعتماد هم هست دل هست ما هستیم اما فریب نیست...نباید باشد.بازی نیست...نباید باشد...دروغ...دروغ نباید باشد حتی به قیمت...
از دست رفتنمان...صادق می مانم آنچه می خواهم می پرسم می شنوم می نوشم می شوم می شوم ولی صبر کن..صبر!

قبض روح

احساس دلمردگی داشتم. می فهمی چی می گم؟ یه جور بی رمقی روحی. حوصله هیچ چیز رو نداشتم. هیچ چیز واقعا برام جذاب نبود. ای خدا ! با همه بد اخلاق بودم. روز مسخره ای بود. نمی دونم چرا یهو اینجوری می شم؟ واقعا دلم می خواد بدونم. فکر می کنی یه روانشناس بتونه کمکم کنه؟ فکر می کنی مربوط به بچه گی هامه؟ نه، هیچ مشکلی پیش نیومده بود.غیر از قضیه همون سوسکه ! کدوم؟ همون که گفتم صبح زیر تختم پیدا کردم. نه، مرده بود. فکرش رو بکن. احتمالا تمام شب داشته جون می داده...ولش کن حالا سوسکه رو. داشتم از خودم می گفتم؛ همین جور الکی روانم گه مرغی بود تمام روز!

اعتقاد


زویی: نمی تونم بفهمم چه طوری می تونی تا زمانی که نفهمیده ای کی به کیه و چی به چیه دعای عیسی رو تکرار کنی*...

*از فرانی و زویی جی دی سالینجر صفحه 149

نسل سوخته


مزه کاغذ سوخته می داد. بدون آنکه خاموشش کنم پرتش کردم بیرون و در آینه کودکی را دیدم که برش داشت و با ولع دودش را بلعید!

چگونه قدرت مند خواهیم ماند؟


اکنون با دستگیری عبدالمالک ریگی احتمالا کسی شک ندارد که ایران یکی از بزرگترین قدرت های اطلاعاتی وامنیتی است اما نباید فراموش کرد که آنچه پایه اصلی یک قدرت محسوب می شود بیش وپیش از آنکه به قوای امنیتی واطلاعاتی و سیستم های جاسوسی و ضدجاسوسی مربوط باشد به افکار عمومی وابسته است. چنان که بزرگان علم سیاست گفته اند آن کسی قدرتمندتر است و می تواند حکومت کند که توان بیشتری در اقناع افکار عمومی داشته باشد. این اقناع درباره افکار عمومی مردم داخل کشور وهم افکار عمومی جهان است. بر این اساس حتی موفقیت هایی چون دستگیری یک مهره حساس دشمن وقتی واقعا می تواندبه استحکام ما بیفزاید که قبل از آن به فکر اقناع مردم درباره اصول اساسی حکومت و در سطح بعدی خصوصا برای افکار عمومی جهان درباره تروریست هایی چون ریگی بوده باشیم . من منکر وجود این اقناع وتلاش مسئولین برای ایجاد آن نیستم اما همچنان که بارها توسط نخبگان گوشزد شده است گویا برخی اهالی سیاست کمتر به آن توجه دارند و حق بودن تصمیمات خویش را ( بر این فرض که حق باشد ) برای پیش رفتن در عرصه های داخلی وبین المللی کافی می دانند و این می توانند متناسب با اهمیت موضوعات کم یا زیاد خطرآفرین باشد.

جزئیات یک مرگ لطیف


مرد تمام زندگی 62 ساله اش را آرام و با حوصله پشت سرگذاشته بود اما به محض دیدن ماشینی که ناگهان از فرعی پیچید وسط اتوبان زد روی ترمز.پس از آن که بیش تر از 5 تا معلق زد وطی آن سر مرد بر اثر اصابت به ستون ها سقف و نهایتا شیشه جلو تغییر حالت داد از نرده های پل پرت شد پائین و شروع کرد به غلط خوردن. یکی از میله های بالشتک صندلی که از جا در رفته بود حالا از پشت فرو رفت میان دو کتف و در اثر ضربات پی در پی فرمان قفسه سینه خورد و تمام سیستم های داخلی بدن له شد. وقتی ماشین می رفت که در پائین دره آرام بگیرد تمام استخوان های دست پا وگردن تکه تکه و بخشی از آهن ستون از جا کنده و از کنار گوش وارد مغز شده بود. بالاخره ماشین از حرکت ایستاد اما در آخرین تکان فندک ماشین که با اولین ضربه ها روشن شده بود از جا پرید و روی صندلی آغشته به بنزین عقب افتاد و... به این ترتیب کسی نتوانست از طریق اظهارنظرهای پزشکان به علت اصلی مرگ یعنی ایست قلبی پی ببرد.

تراکم مغالطات


مغالطات سیاسی با انتخابات 88 هزاران شاهد مثال جانانه به جا گذاشته از همه اطراف دعوا. یک وقتی در آینده های نه چندان دور باید بنشینیم درباره شان صحبت کنیم مواظب باشیم دوباره تکرارشان نکنیم. منظورم وقتی است که فضا آرام شد و همه مشغول واکاوی گذشته ها شدند.خیلی غمناک است اما با به طرز مضحکی در محاصره مغالطات واقع شده ایم. فتنه به همین جور شرایطی گفته می شود. درسته؟

هویت اسلامی یک انقلاب


1. انقلاب اسلامی ایران، از آن جا که در آرمان ها و اهداف بر اساس تعالیم اسلام پایه گرفت از جهات زیادی شبیه ظهور اسلام بوده است.انقلاب اسلامی، عرضه کننده دین جدیدی نبود اما نظام سیاسی ای که با آن پیاده شد، برای جهانیان تازه می نمود. انقلاب هم مانند اصل اسلام در دل سیاهی ها و در میان جهالتی جهان گیر درخشید و درست وقتی که مکاتب بشری، خود را در مسیر تکامل بشر، تنها و آخرین نسخه ممکن برای اداره بشریت می دیدند، آب حیات وحی را دوباره در زندگی اجتماعی بشر به جریان انداخت و به همین دلیل با جبهه کفر که داشت جهان را نسبت به ضرورت خویش متقاعد می کرد، رو به رو شد، همان طور که اسلام از سوی امپراتوی های بزرگ دنیا و جاهلیت سنگین سرزمین خود، تهدید می شد. آفات وخطرات پیش روی انقلاب اسلامی معاصر و انقلاب عظیم اسلام هم شبیه هم است و چون هر دو از یک جنس هستند از یک جا ضربه می خورند ؛ همان جایی که در زبان معصومین و پیشوایان دو انقلاب گوشزد شده است: دنیا خواهی و اصالت دادن به دنیا در گرایش به آن.
2. انقلاب اسلامی هم، مانند اصل اسلام عهده دار سامان¬دهی دنیای مردم است و با لزوم توجه به دنیای مردم و تلاش برای بهره مندکردن آنان از امکانات زندگی مشکلی ندارد اما بین اسلام و دنیای مادی گرای کفر مرزی در نگاه به دنیا هست که نباید زیر پا گذاشته شود. جامعه اسلامی حتی اگر هزاران شهید برای استقرار خود داده باشد، به محض عبور از این مرز، وارد وادی کفر می شود و طبیعی است که ازین به بعد برای پیروزی هایش هم باید به قدرت های طاغوت و نه یاری خداوند تکیه کند (و باطل همیشه ضعیف ترین قدرت هاست).
3. طبیعتا این تغییر با انحراف یکی دو نفر نباید رخ بدهد و تا در همه جامعه یا اکثریت آن سرایت نکند، انقلاب را زمین نمی زند. اما همه¬ی این یکی دو نفرها مثل هم نیستند. افرادی که تآثیر بیشتری بر جریان های اجتماعی دارند ،خصوصا اگر خود از بانیان روند جدید باشند، قادرند با کوچک ترین نرمشی دربرابر جاذبه دنیا، جامعه ای را به دام دنیا پرستی و فساد بکشانند. والبته تجربه اصحاب اسلام و جنگ های جمل وصفین ونهروان وعاشورا و... هشدار می دهد که تغییر خواص،همیشه شدنی است و چندان وقت و هزینه ای هم نمی برد! در این میان، وظیفه جامعه بیدار و باقی اصحاب انقلاب، مراجعه مدام به اصول اولیه و مقایسه همه آدم ها با آن هاست. در مقابل، بزرگ ترین اشتباه، گره زدن اصل حرکت به مهره های آن است یعنی همان کاری که مسلمانان را بعد از پیامبر دچار فتنه های گوناگون کرد.
4. یکی از نشانه های خالی شدن اصحاب انقلاب از هویت ناب اسلامی این است که آن ها انقلاب را وامدار خود می بینند و نه خود را بدهکار انقلاب، همچنان که حضرت امیر مونان به منت داشتن بعضی اصحاب بر اسلام به خاطر اسلام آوردنشان اشاره کرده اند.

فرار


جیغ می کشد و در می رود.این بار بدون معطلی از خونه می پرم بیرون.باید بگیرمش.این دفعه چهارم پنجمش است که این کار رو می کند و مو به تن مهسا سیخ می شود.از پنجره آشپزخونه که مماس کوچه است و یک نمه لایش باز است کله اش را می کند تو و جیغ می کشد.می دونم بچه باید باشد.می دونم از همسایه های دور وبرمان نیست.باید از یکی دو تا خونه ای باشد که توی بن بست کنار مسجد اند.وقتی هم که فرار می کند می پرد توی کوچه و تا من بیایم کوچه را وارسی کنم.شش بار رفته توی خونه و اومده بیرون.در را که باز کردم دیدمش.روی زمین ولو شده بود و داشت خودش را جمع و جور می کرد.یک دست به زانو لنگ لنگان خودش را کشاند توی کوچه پشت مسجد.می ایستم که برود.

وطن


دوباره منحنی ات
موج بر می دارد
و در امتداد
اگرچه به اوج میل می کند
هزار نقطه آشفته را
به اطرف
می پراکند
...
گسسته باد خط دشمنان این؛
سرزمین
شکسته باد دست مخملین

سکته


عزیزم سلام. این نامه را وقتی می خوانی که هیچ فرصتی برای پاسخ گویی نداری. این با همه دفعات قبل فرق می کند. این بار از پل هایی که پشت سر هر کس ممکن است وجود داشته باشند خبری نیست وقسم می خورم که تو نمی توانی حدس بزنی که چه اتفاقی خواهد افتاد. تنها این مهم است که همه سال های از دست رفته من وتو جبران خواهند شد و کسی از این بابت ما را سرزنش نخواهد کرد. چیزی که پیوسته نگرانش بودیم. حالا از تو می خواهم این نامه را کنار بگذاری و از پشت پنجره نگاهی به بیرون بیندازی. افسر ویژه نامه را روی میز گذاشت و به مرد که هنوز دسته گل در دستش بود با لحنی سرزنش گر گفت: این نوع شوخی ها مناسب سن همسر شما نبوده یا لااقل شاید لازم بود به جای بیرون بنویسی خیابان. مرد با خشم به تصویر مبهم مردی که در خانه رو به رو حلق آویز شده بود نگریست!

سرما


دست هایش را به هم مالید و گفت برفش برای جای دیگه است سرماش مال ما. راننده رفت سه و شیشه را کامل داد بالا. دوباره گفت: سگ تخم می کنه تو این هوا. زن عقبی زیپ کاپشن پسرک را بالا کشید و بیرون را نگاه کرد. گنجشکی روی سیم برق چرت می زد.

به بهانه نون والقلم جلال



این یکی از آن کتاب هایی بود که هرچند مثل خنده در تاریکی کوندرا مسحورم نکرد اما مثل فرانی وزویی سالینجر کاملا به نوشتن و با اندیشه نوشتن ترغیبم کرد. هنوز به تحلیلی دقیق وگویا از این تفاوت محرز داستان های ایرانی با بعضی از داستان های بزرگان داستان غرب نرسیده ام اما برایم به طرز بدی آزاردهنده است که بزرگان داستان ما هنوز در سطحند و آدم هایشان هنوز در حد بازیگران بازی گر باقی مانده. نمیدانم چه اتفاقی باید بیفتد یا چگونه باید برای این مشکل بزرگ فکری کرد اما به راه حل های سطی موجود در بازار به شدت ظنینم و باور دارم که کاری ازشان برنمی آید جز تربیت نسل دیگری از داستاننویس هایی که احساس می کنند آدم های بزرگی هستند در حالی که نیستند .چیزی شیبه همین وضعیتی که الآن دچارش هستیم مثل غولهای گذشته داستان نویسی مان جز در موارد انگشت شمار استثنا.

مسئله سیاسی


راستی آدم اول گوش به دشمن می ده بعد دلش می ره یا اول دلش می ره بعد هر چی دشمن بگه گوش می کنه!

چشمهایش


در 28 سالگی ناگهان چشم های زیبای دختری همسن وسال خودش را که وقت بازگشتن از دبستان دیده بود به یاد آورد. آن روزها کسی در درونش او را از خیره شدن به چشم ها بازنمی داشت و تا مادر دخترک دست او را نکشید ونبرد تماشایشان کرد و وقتی به خانه رسید چشم ها را نقاشی کرد وجایی که بعدها نتوانست به یاد بیاورد که کجاست پنهان کرد و دیگر به آنها فکر نکرد. در 28 سالگی دفترچه هزار برگی خرید وبه خانه رفت...

این یک جنگ سایبری است


1. بعد از این که خبر آمد:ایرانی‌ها بزرگترین جستجوگر چینی را هک کردند باید منتظر تبعات این اتفاق می بودیم.
2. نمی دانم آیا امکان این وجود داشته است که مسئولین آن سایت هک شده بفهمند واقعا چه کسی وبا چه نیتی این کار را کرده است یا نه اما واکنش های اولیه به این اقدام نشان می داد با وجود همه ابهام ها وپیچیدگی های موجود در این قضیه( مثلا این که ارتش سایبری ایران در اعتراض به دخالت امریکا در امور ایران سایت چینی را هک می کند!!)میدانی برای یک سری دردسرهای جدید باز شده است.
3. امروز وقتی به سایت رسانه را باز کردم با پیام هکرهای چینی روبرو شدم که در کمال احترام اعلام می کردند این یک جنگ سایبری است.البه آنها حق دارند این حرف را بزنند اما آیا آنچه به اسم این جنگ انجام می دهند حق آن هاست؟ این شبیه حمله جنگنده ها به غیرنظامی های بی گناه است.و حتما غیر اخلاقی است. اما وجه غیر اخلاقی دیگری هم وجود دارد که متاسفانه در سایه قرار گرفته است و آن جنگ ابتدایی هکرهاست.( شاید لازم باشد در جنگ سایبریک هم قواعد فقهی جهاد را لحاظ کرد. )
این خصوصا درباره گروه هایی که واقعا با انگیزه های ملی ومذهبی این کار را می کنند بیشتر مورد توجه است به ویژه آنجا که هدف مورد حمله نه یک پایگاه مشخص دشمن که یک پایگاه خدماتی است.
4. «بایدو» اولین موتور جستجوگر چینی هاست و نمی بایست مورد تعرض قرار گیرد.(در مورد توئیتر وضع برعکس است اگر کنترل شده ومحدود باشد.)
5. آنچه ما به نام ارتش سایبری ایرانیان می شناسیم می بایست برای فعالیت خود به فوریت تبدیل به یک نهاد کامل شود که بتواند در مقابل حملاتش پاسخگو یا حداقل در مقابل آنچه که به نام او انجام می دهند دارای قدرت دفاع وتبری باشد.

در ستایش بی خیالی عاقلانه

اصلا ارزشش را ندارد عزیزم! خون نجس خودتو کثیف نکن .اینا همه اش تموم می شه می ره.مسلامتی خود آدم از همه چی مهم تره.باور کن. حالا روز وشب حرص بخوری چرا این یک اینجوری گفت ، اون یکی این جوری. به درک. بی خیالی طی کن. آخرشم یه جوری می شه دیگه. تو مگه زن وبچه نداری؟ مگهخ آینده نداری؟ این بازیا برای مجرداست برا دانشجوهای داغ وتازه به دوران رسیده.یه کم سبک سنگین کن می بینی الکی جوش میاری. تاریخ پر از این اتفاقاته. همیشه این دعواها بوده. درسته همیشه یکی حق بوده اون یکی باطل. ولی خوب کی می دونه کی حقه کی باطل؟ درسته خدا به آدم عقل داده، نشانه ها وحجت هاشو نشون می ده. ولی فکر کردی اگه بخواهیم روز وشب تو فکر شناسایی وجدا کردن حق وباطل باشیم. پس کی به زندگیمون برسیم؟

این چه مخملی است که می بافی محسن خان!


نامه اخیر محسن مخملباف به رهبری ایران را باید با لحاظ کردن شخصیت و روحیه آقای مخملباف و موقعیت فعلی او از یک سو و جو فعلی حاکم بر جمهوری اسلامی سنجید
مخملباف هنرمند متعهد سال های دور وهنرمند بی قید وبند حالا اصولا در هر جبهه ای که قرار می گیرد شمشیر را از رو می بندد. نمی دانم با نوشته هایش چقدر آشنائید. خصوصا آن دسته از نوشته های او که مربوط به دوره گذار اوست یعنی وقتی که تعلقات گذشته اش داشت رنگ می باخت. سردرگمی تاریک و مایوس کننده آن روزها اگر به اینجا یعنی فراری هراسان ورو به جهت مخالف نمی داشت لاجرم باید به خانه نشینی و تریاک و غرغرهای بی سرانجام ختم می شد که برای بعضی ها شد.
حالا در این موقعیت یعنی در برابر مانیتور رسانه هایی که به طور یکدست و متفق به دروغپردازی و سناریو نویسی علیه جمهوری اسلامی مشغولند توقعی جز این از چون اویی نمی رود. مخملباف اگر قدرت آن را داشت که حق وباطل را کاملا از هم جدا کند سال ها پیش از این به خاطر انحرافاتی در جبهه حق به دامن باطل زینت داده شده پناه نمی برد( هم در اندیشه و هم سرزمین).
از سوی دیگر جمهوری اسلامی امروز دستخوش بی تدبیری عده ای از مسئولین وخواص است. رسانه ملی از طرفی و برخی چهره های تاثیر گذار از جانب دیگر با تمام تندی وحدت سعی در طرد مفتضحانه معترضین دارند . درست است که طرف معترض دچار سوءتفاهم است و ناجوانمردانه عمل کرده است اما اگر کار آن ها آب به آسیاب دشمن ریختن است ، واکنش های عجولانه وبدون برنامه ریزی شده دوستان هم از رهگذر سوق دادن جبهه ای از داخل به بیرون و در اردوی دشمن به گونه ای دیگر کمک به دشمن است.
در چنین جوی است که مظلومیت هایی به تصویر کشیده می شود و مخملباف خیال خام برش می دارد که یزید دوباره ای در تاریخ جسته است

صانعی حالا چی هست اگر مرجع نیست؟


جامعه مدرسین دیگر صانعی را مرجع تقلید نمی داند. خوب این چه معنی می دهد؟ یا نتیجه این حکم چیست؟ گیرم که واقعا صانعی صلاحیت نداشته ،الآن چند نفر صانعی را رها کردند ورفتند سراغ کس دیگری برای حل مسئله شرعی شان؟حالا صانعی مرجه تقلید نیست پس چی هست وقتی بسیاری از متدینین از او تقلید می کنند؟
از مدت ها پیش از وقتی که سیاسی بودن تصمیمات جامعه محترم مدرسین برایم مسجل شده است به این می اندیشیدم که چرا طیف حجیمی از علمای مجتمع که ذیل یک ارگان جمع شده اند تا این حد باید نسبت به خویش وموقعیت خویشو نیز وظیفه خویش دچار سوءتفاهم باشند؟
من مقلد صانعی نیستم اما مثل خیلی دیگر از طلبه ها جامعه مدرسین را نمایندگان خود نمی دانم وبا وجود ارزشی که برای خیلی از آقایون آن قائلم بعید می دانم این برخورد جامعه مدرسین برای خاطر خدا و دین مردم صادر شده باشد.مگر اجتهاد خلاف مشهور وحتی اجماع واختلاف نظر سیاسی یا حتی تندی و ناپرهیزی رفتاری یا نمی دانم هر کدام از بهانه های آقایون ساقط کننده مرجعیت است؟ کافی است چند نفر دیگر هم طراز اعضای جامعه مدرسین مرجعیت صانعی را تایید کنند تا حجیت نظر جامعه از بین برود.
نظر جامعه مدرسین هنوز در خیلی مسائل برای من مرجع است تا آنجا که خود به دست خود وبا بی تدبیری ها مرجعیت خود را زیر سوال نبرد.

محبوب ترها