خداحافظي

درد، سيلي روزگار است تا باور كني كه خواب نيستي!
.
.
دوستان من فعلا خداحافظ.
tarhe4@gmail.com

تاكسي كلاس

مسافر: آخه اين همه سروصدا و پوستر و..درسته؟
راننده: شايد درست نباشه. خودش هم راضي نيست ولي خب مردمن. دوستش دارن.
نكته:
وقتي اين ديالوگ را توي تاكسي شنيدم داشتم به همين مسئله فكر مي كردم.حرفي كه راننده تاكسي زد نكته مهمي بود. درصد ريادي از تبليغات انجام شده وبنرهاي توي خيابون در جريان سفر رهبري به قم. مردمي يا متعلق به شركت هاي خصوصي بود. اما درباره دولتي هاش هم گرچه زياده روي درست نيست اما بالاخره همه دستگاه ها بودجه اي براي روابط عمومي ومناسبت ها دارن و چرا نمي تونيم ونبايد اين سفر رو هم يكي از همين مناسبت ها بدونيم وقتي مردم آن را اين جوري مي بينن.مگه اينكه كلا از جاي ديگه و چيز ديگه ناراحت باشيم.

عشق چيست؟

سه تن در تاریکی شب گرد آتشی حلقه زده بودند و از هر دری سخنی می گفتند تا سخن به عشق کشیده شد. اولی به آتشی که افروخته بودند اشاره کرد وگفت: عشق آتشی است که خودمان می سازیم همچنان که خاموش کردنش به دست ماست. در همین لحظه برقی در آسمان درخشید و صاعقه، آتشی در جنگل مجاور آن ها انداخت. دومی به جنگلی که داشت دود می شد نگریست و با لحنی خالی از هرگونه تردید گفت: عشق صاعقه ای است که از قدرت آدمی خارج است هم وجودش و هم کنترل وخاموش ساختنش. اولی سخن او را نپذیرفت و با او وارد مجادله ای شد که تا صبح به طول انجامید.در این میان سومی که چندان با بحث واستدلال میانه خوشی نداشت نظاره می کرد وپیوسته خمیازه می کشید. اما وقتی بحث اولی ودومی بی نتیجه ماند هر دو منتظر شنیدن نظر او شدند.سومی با چشمانی خواب الود خمیازه دیگری کشید و بی آنکه تکانی بخورد گفت: عشق چون خورشید است، به وقتش می آید وسروقت هم می رود! این سه تن، عقل و دل وشهوت بودند.

این میثاق من است

محمد جان چند دقیقه دیگر زنگ می زنی که از من درباره نوشتن میثاق نامه دانشجویان قم با رهبری مشورت کنی و نمی خواهی درباره لزوم یا عدم لزوم این کار و اینکه این کار من وتو هست یا نه چیزی بشنوی. می خواهی متنش را برایت بنویسم قبول نمی کنم. می خواهی بدانی خوب است توی چه وادی باشد تا خودتان بنویسید.ولی من می دانم آنچه من می پسندم که با رهبر انقلاب درباره خودمان ودرباره دانشجو ودرباره بقیه بگویم تو را راضی نمی کند. تو می خواهی فریاد بزنی و دل سید را به خیال خودت قرص کنی از پشتیبانی دوستانت اما این پشت مرا می لرزاند. می دانم که سید به بودن یا نبودن ما در میدان کاری ندارد و وظیفه خودش را انجام می دهد اما مرا می ترساند از این که در منظر ملائک و اولیای خدا در کنار اهل کوفه زمان حسین قرار بگیریم. می دانم که دوست داری خودتان را نشان بدهید وبگویید که زنده اید و آماده اید و...ولی من می دانم که ما نیستیم. ما آنجور که حتی خود سید می خواهد وبارها گفته است نیستیم. می پرسی یعنی چی؟چه باید می کردیم؟ تو می دانی محمد.می دانی و من می دانم که اگر برگردی و در سکوت فارغ از هیاهوی این روزها و به دور از دغدغه استقبال درباره اش فکر کنی خواهی دید که حتی از یادآوری همه آنچه که از ما خواسته اند ناتوانی. دست هایمان حتی از آنچه خود سید سعی کرده است یادمان بدهد خالی است. عزیزم! من گذاشته ام که میثاقم را با خون امضا کنم اما قبل از آن سر به کاری مشغول می کنم که حقیقتا سید را در این مسیر دشوار که تاریخ را رقم می زند یاری کنم.
مرا ببخش!

مردمی شبیه مردم ؛ درباره داگ ویل


بالاخره همت کردم و داگ ویل رو از اول تا آخر دیدم بیچاره سجاد حق داشت اصرار کنه اون رو ببینم ودرباره اش حرف بزنیم. خدا رو شکر بلد نیستم نقد سینمایی بنویسم وگرنه هزار جور تفسیر می شه نوشت درباره این شاهکار. به نظرم تکه لامصب! والبته همین که هزار جور برداشت می شه ازش داشت با شواهد کافی برای هر کدام, این دلیل خوبیه برای اینکه هیچ تفسیری نکنیم و بدون زحمت فقط سعی کنیم از احساسی که سرجمع درباره چیزی که دیده ایم داریم حرف بزنیم. این بهترین کاریه که می شه بعد از دیدن فیلمی کرد که نمی دونی باید به خاطرش گریه کنی یا خوشحال باشی یانه بشینی دوباره ببینی وهی بهش فکر کنی!
داگ ویل همه چیزهای اضافی را در تصویر حذف کرده است حتی در ودیوار را. و به جایش چیزهایی رو مورد توجه قرار داده که معمولا نمی بینیم. تصویر پردازی درباره چیزی که می خواهیم بگیمیعنی همون تکنیکی که تام برای رسوندن حرفهاش استفاده می کرد.

محبوب ترها