مغالطه

مفتی شهر به مردمی که به اشتباهات پزشکان شهر معترض بودند گفت:پزشکی بی شک حرفه ای مقدس است زیرا پزشکان اگر وسیله ای برای تحقق شفای الاهی نباشند ابزاری در دست ملک مقرب خدا عزرائیل هستند وهیچ طبابتی جز در یکی از این دو صورت نخواهد بود..پس از خدا بترسید واعتراض نکنید.یکی از پای منبر فریاد کرد: بسیار خب! ما به این حرفه مقدس اعتراضی نداریم اما آیا رواست که آن ها خدمت عزرائیل بکنند و دستمزد از ما بگیرند؟

حواس

ببخشید آقا شما چرا وقتی باهاتون حرف می زنم من رو نگاه نمی کنید؟
ببخشید خانم. برای اینکه حواسم فقط به حرفهاتون باشه نه به خودتون!
خب چرا وقتی خودتون حرف می زنید باز هم به من نگاه نمی کنین؟
خب برای اینکه شما هم حواستون به حرفهام باشه نه به خودتون!

ادب

تقدیم به شاه نجف

مرد از درگاه حرم عقب عقب بیرون می آمد وزیر لب چیزی زمزمه می کرد و پیوسته بارگاه طلایی را تعظیم می نمود. در این ادب بود که ناگهان جیغ گریآلود کودکی از پشت سرش بلند شد. برگشت و کودکی را دید که پایش را لگد کرده بود.بر سر کودک دستی کشید وشرمنده به جانب حرم نگاهی انداخت و از آن پس هرگز عقب عقب کسی را احترام نکرد.

6 اصل در عشق


این که عاشق باشید مهم تر از این است که عاشق کی باشید.
عشق بر خلاف دروغ ، مصلحتی اش گناه است!
به عشق دیگران احترام بگذار تا به آن دچار نشوی.
ارزش هر عشق را با منطق خود عاشق بسنجید.
ناگهانی ترین عشق ها در حال فرار از آن اتفاق می افتد.
عشق ناقص سه ضلع دارد: «عشق» و«عاشق» و«معشوق» . و عشق کامل یک ضلع: «عشق وعاشق ومعشوق»


این ها به اصول عالم و آدم اضافه شد

همبستگی مجلس با دانشگاه آزاد


ایتالو کالوینو داستان کوتاه ی دارد با عنوان همبستگی که قصه آدمی ست که نیمه شب در حال پرسه زدن در خیابان متوجه ور رفتن عده ای به در یک انبار می شود. می رود کمکشان وحسابی همراهی شان می کند. بعد می فرستندش برود سر کوچه سروگوشی آب بدهد. می رود سرکوچه وهمینجوری قاطی مردمی می شود که به دنبال دزدها هستند. کمکشان می کند و بعد دوباره اتفاقی وارد جمع دزدها می شود و این بارموقع فرار زمین می خورد ووقتی پا می شود خودش را درمیان مردمی می بیند که دارند دزدها را دنبال می کنند و دوباره با انگیزه تمام دنبال دزدها می کند. خلاصه هی جا عوض می کند واتفاقا هردو جا خیلی خوب وبا همدلی تمام حق همراهی را در قول وفعل به جا می آورد...من فکر می کنم این یک داستان سیاسی است! شما چطور؟

از بلای شک!


پیوسته بلای تو را دوست می داشته ام و چون از آن وسیله ای برای تقرب می جستم بدان افتخار می کردم و هیچگاه نخواسته ام که من را در آسایش سکرآور بی دردی قرار دهی . حاضر بوده ام زیر مقراض بلایت تکه تکه شوم تا هر چه بیشتر از شادی این دنیا ناامید و همچون پرنده ای قفسی در انتظار آزادی موعود بمانم و با اندوه شیرین هبوط دمخور باشم اما...«ای پروردگار من اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینی اش مرا به زانو درآورده است و به دردی گرفتار آمده ام که با آن مدارا نتوانم کرد»*و آن بلای شک است! البته هنوز بر این اعتقادم که«این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آورده ای و به سوی من روان کرده ای»*.می دانم اگر چه این شک اتشی است که به دامان ایمانم افتاده است اما بی شک از جانب توست تا هم جنس ایمانم را بیازمایی و هم آن را از الایش های خرافه گون بزدایی اما خدای من اگر همراه این امتحان دست عنایت خودت را بر سرم نکشی و قلب و ذهنم را در این اندیشه های حساس که پیرامون ایمانم در جریان است یاری و به حقیقت دلالت نفرمایی در این جدال درونی و کشمکش مدام شبهه ها و عقیده ها و حرف ها و نقد ها برنده نهایی شیطان خواهد بود . من را مبتلا کردی به ابتلایت وابتلای تو عین نعمت است و تو را بر آن سپاس می گویم اما انسان مبتلا را به حال خود رها مکن که «إنه کان ظلوما جهولا»**.


*صحیفه سجادیه. دعای هفتم
** قرآن کریم.احزاب.33

راه حل دعوای طرح عفاف به طرزی واقع گرایانه


با عرض پوزش از همه دوستانی که قول وقرار ما را مبنی بر عدم دخول در موضوعات سیاسیه به یاد دارند از باب اضطرار واکل میته و...لازم می دانم پایی به این گنداب سیاست بزنیم. البته مرحوم امام خمینی فرمودند سیاست ما پدرسوختگی نیست ولی ما که هر چی گشتیم در سیاسات اکثر سیاسون این بلاد چیزی جز کلکسیونی از پدر سوختگی و حتی در مواردی مادر سوختگی نیافتیم. شاید هم باید برای جمهوری اسلامی دو ساخت در سیاست قائل شد که البته از ادعا تا حقیقت آقایان هم چندان همراه نیست. الغرض درباره طرح حجاب وعفاف ما هر چه سعی کردیم جلوی خودمان را بگیریم وصبر کردیم که لااقل دعو.ای احمد نژاد; وعلمای اعلام تمام شود دیدیم عن قریب است که توی دلمان کاکتوس سبز شود بی خیال همه ملاحظات شدیم و با وجود اینکه وبلاگمان را هم همین چند لحظه پیش آپ نموده بوده ایم لازم دیدیم طرح فوق العاده خلاقانه وبی نظیر خود را برای حل وفصل مشکل ارائه کنیم تا حجت بر همه تمام شود. کاری که مسئولین محترم باید بکنند این است که همه شهر را یا هر خیابان شهر را به دونیم قسمت کنند و در قسمت آن نظر یک دسته را به اجرا بگذارند. این کار دو خاصیت دارد : یکی این که هر دو طرف دعوا هم موافقین و هم مخالفین در مدیریت فرهنگی مملکت اعمال نظر کرده اند و خیالشان راحت می شود و دوم اینکه پس از مدتی می توانند نگاه کنند ببینند کدام شیوه بهتر جواب داده است.

پا: نمی شه ولی اگه می شد چی می شد!

سوم؛ وسواس شروع

معمولا برای شروع نباید وسواس بیش از حد داشت. درست است که چگونه شروع کردن مهم است اما اصل شروع کردن و سفید نگذاشتن کاغذ از آن مهم تر است. اگر فکر با چی شروع کردن معطلتان گذاشته حتمن دچار وسواس شده اید و بهترین راه نجات از هر وسواس دل به دریا زدن است.

تازه های اصول عالم و آدم

با نگاه بزرگان به خود نگاه کنید نه با نگاه خود به بزرگان.
جهان جز به دست رنج نویسندگان تسخیر نمی شود.
روزمرگی یک دلیل دارد آن هم فراموشی مرگ است.
چرا هرچه ثروتمندتر می شوی از شیرینی آرزوهای کوچک دورتر می افتی؟!
یکدیگر را سرزنش نکنیم.همه ما یک تنیم!
جهان به کسی پشت نمی کند.ما پشت جهان راه افتاده ایم.
...

مناجات المضلین

خدای من! گفته ای که منتظر یک قدم منی تا ده قدم به سویم برداری.اما وقتی نمی دانم کجایی قدم اول رابه کدام طرف بردارم؟
بر زندگی ام نوری بتابان تا قدمی که منتظری بردارم.

آسمان


کودک شبی که کنار پنجره خوابش برد در خواب دید که به آسمان رفته است و در آسمان خانه ای بزرگ وزیبا دید که تمام دیوارهایش پنجره های بزرگ داشت.در خواب دید که کنار یکی از پنجره ها رفت و از پشت آن به بیرون نگاه کرد و ناگهان با دیدن چیزی که آن سوی پنجره بود از خواب پرید. از آن به بعد همیشه احساس می کرد کسی در خواب از پشت پنجره دارد خانه شان را تماشا می کند!

هبوط

تب نبودن و بودن تمام خواهد شد؟
لغات پرت وپلایم کلام خواهد شد؟

کسی دوباره زمن یاد...آه خواهد کرد؟
وهر چه خداحافظی سلام خواهد شد؟

کف


اصلا تو فروشنده نیستی
هستم...هستم اما نه به این ارزانی
ارزان؟ در عوض عاشق می شوی! این کم قیمتی است؟
پسرک قانع شد ودختر قلب او را خرید اما چیزی نگذشت که آن را گم کرد و پسرک هم که خب بدون
قلب چگونه می توانست عاشق باشد؟

مطلقا عنوان ندارد

در راه مانده مردی

ای آسمان چه کردی؟

این بود قسمت ما ؛

زنجیر واره دردی ؟

دوم؛ از نوشتن لذت می برید؟

کسی که از نوشتن لذت نمی برد باید در اسرع وقت و برای همیشه بی خیال نوشتن بشود. و شما اگر نمی توانید بی خیال نوشتن بشوید پس حتما یه جورایی از نوشتن لذت می برید و اگر نمی توانید بنویسید یا از نوشته های خود احساس رضایت نمی کنید دلیل دیگری دارد. اما تا قبل از آنکه دلایل دیگر را برطرف کنید مدام به خود یادآوری کنید که نوشتن برای شما چقدر می تواند لذت بخش باشد. به جمله ای که آخرین بار نوشته اید نگاه کنید.به کلمات و به ترتیب آنها دقت کنید. به این فکر کنید که اگر آن ها دربرابر شما هستند به خاطر این است که شما به آنها اجازه بودن داده اید به عبارت دیگ این شما بودید که آن ها را خلق کرده اید و برایشان در جمله تان جایی را تعیین کرده اید. از این ها گذشته درپس این خلق شما معنایی پدید آمده است که تا به حال اصلا یا لااقل به این صورت وجود نداشته است. آیا این لذت بخش نیست؟ حتی برای آن که نویسنده بزرگی شوید و آنچه که می آفرینید هنرمندانه و جذاب باشد لازم است از نوشتن لذت ببرید و از آن فارغ از این که چه هست لذت ببرید. این باعث می شود وقتی شروع به نوشتن می کنید کپ نکنید و همه چیزهایی که آماده کرده بودید یا ممکن بود به ذهنتان بیاید از شما فرار نکنند.

محبوب ترها