نگاهی به زندگی نو اثر اورهان پاموک


وقتی شروع می کنی به خواندن و چند صفحه که جلو می روی باورت می شود که کتابی بوده و نور می داده و هر کس که می خواندش زندگی اش عوض می شده ویک جوری می شده که به دنبال دنیای خیالی راه می افتاده با اتوبوس می افتاده توی جاده های بی پایان و همین جور اتبوس عوض می کرده تا بالاخره سوار اتوبوسی شود که تصادف می کند. پیش تر که می روی شک می کنی که مسئله کتاب باشد و احساس می کنی نویسنده به دنبال یک نوع نگاه به زندگی است که با نگاه سنتی رایج فرق می کند ودر آن دنیا انگار منطق دیگری دارد و همه چیزهایی که درباره فرشته گفته می شود رمزی برای یک حس عرفانی یا حداقل ماورایی است اما این هم نیست و کم کم می فهمی همه چیز عادی وزمینی است وعشق عثمان به جانان خیلی هم هوس آلود است.بیشتر می خوانی و متوجه می شوی که قضیه دارد سیاسی می شود وحرف از تمدن غرب ونمایندگی های نوشیدنی وآدم های مقاوم و متعصب است و کشتن برخی آدم هایی که کتاب را خوانده بودند کار گروهی است که رئیسشان پدر همان آدمی است که محبوب جانان است یعنی رقیب عثمان یعنی محمد. دیگر نمی توانی کتاب را زمین بگذاری وشیرجه می زنی توش و می بینی که عثمان عاشق، می بیند همه چیز نقشه بوده و می رود محمد را می کشد ولی به جانان نمی رسد عوضش می افتد دنبال رمز گشایی از کتاب. در خاطراتش از نویسنده کتاب ودر لابلای کتاب هایی که او می خوانده ودر دیدارش با رئیس کارخانه کارامل زندگی نو و فیلمی که فرشته را از آنجا اقتباس کرده اند واز گرفتن ردهای دیگر می رسد به این که چه کتابی؟ چه جادویی ؟ چه کشکی؟ می گویی به! یعنی هیچی؟ و دست مریزاد به این نویسنده که این جوری فریبمان داد بعد کتاب را می گذاری وآه می کشی اما یکهو یکی در گوشت می گوید: ولی هنوز که تمام نشده و می پری کتاب را بر می داری و می بینی طرف درست وقتی که دارد بر میگردد تا مثل آدم های عادی دست زن وبچه اش را بگیرد وزندگی کند ناگهان توی اتوبوس، فرشته را همان را که همه آدم های کتاب خوانده انتظارش را می کشیدند می بیند و بعد برق چراغ های کامیونی که از روبرو می آید و...!
یک جاهایی در اوئل و میانه کتاب کمی خسته کننده می شود اما همه اش جبران می شود با چپ و راستی که در ادامه بر گوش خواننده اش می نوازد. پاموک همهم سعی اش را می کند که عاطفه خواننده را با خود همراه کند اما منی که خنده در تاریکی را تجربه کرده ام یا حتی پایان های تلخ کلاسیک را در مثل سرخ وسیاه دست وپا زدن پاموک به نظرم مسخره می آمد وناموفق الا اینکه اصلا مسخره گی و تمسخر هیجانات عاطفی را با لوث کردن آن در روایتش از محرک های عاطفی قصد کرده باشد که بعید است چنین باشد!

محبوب ترها