تقدیم به شاه نجف
مرد از درگاه حرم عقب عقب بیرون می آمد وزیر لب چیزی زمزمه می کرد و پیوسته بارگاه طلایی را تعظیم می نمود. در این ادب بود که ناگهان جیغ گریآلود کودکی از پشت سرش بلند شد. برگشت و کودکی را دید که پایش را لگد کرده بود.بر سر کودک دستی کشید وشرمنده به جانب حرم نگاهی انداخت و از آن پس هرگز عقب عقب کسی را احترام نکرد.
محبوب ترها
-
کوری واخلاق کوری روایت انسانیت انسان هاست در شرایطی که ابتدائا به نظر غیرعادی می آید اما چنین نیست وگویا با وجود رخداد مشخصی مثل کوری مرز ...
-
چگونه می شود قرآنی زندگی کرد؟ جواب به این سوال اصلا سخت وپیچیده نیست به این شرط که به یک سوال مهم تر جواب روشن و محکمی داده باشیم.آیا می خوا...
-
آقای سلحشور عزیز در وبلاگ خود از پشتوانه تحقیقاتی سریالی که ساخته است دفاع کرده است.و خوب شد که این کار را کردند تا ثابت شود که متاسفانه هم...