از بلای شک!


پیوسته بلای تو را دوست می داشته ام و چون از آن وسیله ای برای تقرب می جستم بدان افتخار می کردم و هیچگاه نخواسته ام که من را در آسایش سکرآور بی دردی قرار دهی . حاضر بوده ام زیر مقراض بلایت تکه تکه شوم تا هر چه بیشتر از شادی این دنیا ناامید و همچون پرنده ای قفسی در انتظار آزادی موعود بمانم و با اندوه شیرین هبوط دمخور باشم اما...«ای پروردگار من اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینی اش مرا به زانو درآورده است و به دردی گرفتار آمده ام که با آن مدارا نتوانم کرد»*و آن بلای شک است! البته هنوز بر این اعتقادم که«این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آورده ای و به سوی من روان کرده ای»*.می دانم اگر چه این شک اتشی است که به دامان ایمانم افتاده است اما بی شک از جانب توست تا هم جنس ایمانم را بیازمایی و هم آن را از الایش های خرافه گون بزدایی اما خدای من اگر همراه این امتحان دست عنایت خودت را بر سرم نکشی و قلب و ذهنم را در این اندیشه های حساس که پیرامون ایمانم در جریان است یاری و به حقیقت دلالت نفرمایی در این جدال درونی و کشمکش مدام شبهه ها و عقیده ها و حرف ها و نقد ها برنده نهایی شیطان خواهد بود . من را مبتلا کردی به ابتلایت وابتلای تو عین نعمت است و تو را بر آن سپاس می گویم اما انسان مبتلا را به حال خود رها مکن که «إنه کان ظلوما جهولا»**.


*صحیفه سجادیه. دعای هفتم
** قرآن کریم.احزاب.33

محبوب ترها