مربوط به صفحه
پاره داستان
سکته
عزیزم سلام. این نامه را وقتی می خوانی که هیچ فرصتی برای پاسخ گویی نداری. این با همه دفعات قبل فرق می کند. این بار از پل هایی که پشت سر هر کس ممکن است وجود داشته باشند خبری نیست وقسم می خورم که تو نمی توانی حدس بزنی که چه اتفاقی خواهد افتاد. تنها این مهم است که همه سال های از دست رفته من وتو جبران خواهند شد و کسی از این بابت ما را سرزنش نخواهد کرد. چیزی که پیوسته نگرانش بودیم. حالا از تو می خواهم این نامه را کنار بگذاری و از پشت پنجره نگاهی به بیرون بیندازی. افسر ویژه نامه را روی میز گذاشت و به مرد که هنوز دسته گل در دستش بود با لحنی سرزنش گر گفت: این نوع شوخی ها مناسب سن همسر شما نبوده یا لااقل شاید لازم بود به جای بیرون بنویسی خیابان. مرد با خشم به تصویر مبهم مردی که در خانه رو به رو حلق آویز شده بود نگریست!
مربوط به صفحه
پاره داستان
سرما
دست هایش را به هم مالید و گفت برفش برای جای دیگه است سرماش مال ما. راننده رفت سه و شیشه را کامل داد بالا. دوباره گفت: سگ تخم می کنه تو این هوا. زن عقبی زیپ کاپشن پسرک را بالا کشید و بیرون را نگاه کرد. گنجشکی روی سیم برق چرت می زد.
مربوط به صفحه
کتاب
به بهانه نون والقلم جلال
این یکی از آن کتاب هایی بود که هرچند مثل خنده در تاریکی کوندرا مسحورم نکرد اما مثل فرانی وزویی سالینجر کاملا به نوشتن و با اندیشه نوشتن ترغیبم کرد. هنوز به تحلیلی دقیق وگویا از این تفاوت محرز داستان های ایرانی با بعضی از داستان های بزرگان داستان غرب نرسیده ام اما برایم به طرز بدی آزاردهنده است که بزرگان داستان ما هنوز در سطحند و آدم هایشان هنوز در حد بازیگران بازی گر باقی مانده. نمیدانم چه اتفاقی باید بیفتد یا چگونه باید برای این مشکل بزرگ فکری کرد اما به راه حل های سطی موجود در بازار به شدت ظنینم و باور دارم که کاری ازشان برنمی آید جز تربیت نسل دیگری از داستاننویس هایی که احساس می کنند آدم های بزرگی هستند در حالی که نیستند .چیزی شیبه همین وضعیتی که الآن دچارش هستیم مثل غولهای گذشته داستان نویسی مان جز در موارد انگشت شمار استثنا.
مربوط به صفحه
پاره داستان
چشمهایش
در 28 سالگی ناگهان چشم های زیبای دختری همسن وسال خودش را که وقت بازگشتن از دبستان دیده بود به یاد آورد. آن روزها کسی در درونش او را از خیره شدن به چشم ها بازنمی داشت و تا مادر دخترک دست او را نکشید ونبرد تماشایشان کرد و وقتی به خانه رسید چشم ها را نقاشی کرد وجایی که بعدها نتوانست به یاد بیاورد که کجاست پنهان کرد و دیگر به آنها فکر نکرد. در 28 سالگی دفترچه هزار برگی خرید وبه خانه رفت...
مربوط به صفحه
رسانه و ارتباطات
این یک جنگ سایبری است
1. بعد از این که خبر آمد:ایرانیها بزرگترین جستجوگر چینی را هک کردند باید منتظر تبعات این اتفاق می بودیم.
2. نمی دانم آیا امکان این وجود داشته است که مسئولین آن سایت هک شده بفهمند واقعا چه کسی وبا چه نیتی این کار را کرده است یا نه اما واکنش های اولیه به این اقدام نشان می داد با وجود همه ابهام ها وپیچیدگی های موجود در این قضیه( مثلا این که ارتش سایبری ایران در اعتراض به دخالت امریکا در امور ایران سایت چینی را هک می کند!!)میدانی برای یک سری دردسرهای جدید باز شده است.
3. امروز وقتی به سایت رسانه را باز کردم با پیام هکرهای چینی روبرو شدم که در کمال احترام اعلام می کردند این یک جنگ سایبری است.البه آنها حق دارند این حرف را بزنند اما آیا آنچه به اسم این جنگ انجام می دهند حق آن هاست؟ این شبیه حمله جنگنده ها به غیرنظامی های بی گناه است.و حتما غیر اخلاقی است. اما وجه غیر اخلاقی دیگری هم وجود دارد که متاسفانه در سایه قرار گرفته است و آن جنگ ابتدایی هکرهاست.( شاید لازم باشد در جنگ سایبریک هم قواعد فقهی جهاد را لحاظ کرد. )
این خصوصا درباره گروه هایی که واقعا با انگیزه های ملی ومذهبی این کار را می کنند بیشتر مورد توجه است به ویژه آنجا که هدف مورد حمله نه یک پایگاه مشخص دشمن که یک پایگاه خدماتی است.
4. «بایدو» اولین موتور جستجوگر چینی هاست و نمی بایست مورد تعرض قرار گیرد.(در مورد توئیتر وضع برعکس است اگر کنترل شده ومحدود باشد.)
5. آنچه ما به نام ارتش سایبری ایرانیان می شناسیم می بایست برای فعالیت خود به فوریت تبدیل به یک نهاد کامل شود که بتواند در مقابل حملاتش پاسخگو یا حداقل در مقابل آنچه که به نام او انجام می دهند دارای قدرت دفاع وتبری باشد.
مربوط به صفحه
سیاست
در ستایش بی خیالی عاقلانه
اصلا ارزشش را ندارد عزیزم! خون نجس خودتو کثیف نکن .اینا همه اش تموم می شه می ره.مسلامتی خود آدم از همه چی مهم تره.باور کن. حالا روز وشب حرص بخوری چرا این یک اینجوری گفت ، اون یکی این جوری. به درک. بی خیالی طی کن. آخرشم یه جوری می شه دیگه. تو مگه زن وبچه نداری؟ مگهخ آینده نداری؟ این بازیا برای مجرداست برا دانشجوهای داغ وتازه به دوران رسیده.یه کم سبک سنگین کن می بینی الکی جوش میاری. تاریخ پر از این اتفاقاته. همیشه این دعواها بوده. درسته همیشه یکی حق بوده اون یکی باطل. ولی خوب کی می دونه کی حقه کی باطل؟ درسته خدا به آدم عقل داده، نشانه ها وحجت هاشو نشون می ده. ولی فکر کردی اگه بخواهیم روز وشب تو فکر شناسایی وجدا کردن حق وباطل باشیم. پس کی به زندگیمون برسیم؟
مربوط به صفحه
سیاست
این چه مخملی است که می بافی محسن خان!
نامه اخیر محسن مخملباف به رهبری ایران را باید با لحاظ کردن شخصیت و روحیه آقای مخملباف و موقعیت فعلی او از یک سو و جو فعلی حاکم بر جمهوری اسلامی سنجید
مخملباف هنرمند متعهد سال های دور وهنرمند بی قید وبند حالا اصولا در هر جبهه ای که قرار می گیرد شمشیر را از رو می بندد. نمی دانم با نوشته هایش چقدر آشنائید. خصوصا آن دسته از نوشته های او که مربوط به دوره گذار اوست یعنی وقتی که تعلقات گذشته اش داشت رنگ می باخت. سردرگمی تاریک و مایوس کننده آن روزها اگر به اینجا یعنی فراری هراسان ورو به جهت مخالف نمی داشت لاجرم باید به خانه نشینی و تریاک و غرغرهای بی سرانجام ختم می شد که برای بعضی ها شد.
حالا در این موقعیت یعنی در برابر مانیتور رسانه هایی که به طور یکدست و متفق به دروغپردازی و سناریو نویسی علیه جمهوری اسلامی مشغولند توقعی جز این از چون اویی نمی رود. مخملباف اگر قدرت آن را داشت که حق وباطل را کاملا از هم جدا کند سال ها پیش از این به خاطر انحرافاتی در جبهه حق به دامن باطل زینت داده شده پناه نمی برد( هم در اندیشه و هم سرزمین).
از سوی دیگر جمهوری اسلامی امروز دستخوش بی تدبیری عده ای از مسئولین وخواص است. رسانه ملی از طرفی و برخی چهره های تاثیر گذار از جانب دیگر با تمام تندی وحدت سعی در طرد مفتضحانه معترضین دارند . درست است که طرف معترض دچار سوءتفاهم است و ناجوانمردانه عمل کرده است اما اگر کار آن ها آب به آسیاب دشمن ریختن است ، واکنش های عجولانه وبدون برنامه ریزی شده دوستان هم از رهگذر سوق دادن جبهه ای از داخل به بیرون و در اردوی دشمن به گونه ای دیگر کمک به دشمن است.
در چنین جوی است که مظلومیت هایی به تصویر کشیده می شود و مخملباف خیال خام برش می دارد که یزید دوباره ای در تاریخ جسته است
صانعی حالا چی هست اگر مرجع نیست؟
جامعه مدرسین دیگر صانعی را مرجع تقلید نمی داند. خوب این چه معنی می دهد؟ یا نتیجه این حکم چیست؟ گیرم که واقعا صانعی صلاحیت نداشته ،الآن چند نفر صانعی را رها کردند ورفتند سراغ کس دیگری برای حل مسئله شرعی شان؟حالا صانعی مرجه تقلید نیست پس چی هست وقتی بسیاری از متدینین از او تقلید می کنند؟
از مدت ها پیش از وقتی که سیاسی بودن تصمیمات جامعه محترم مدرسین برایم مسجل شده است به این می اندیشیدم که چرا طیف حجیمی از علمای مجتمع که ذیل یک ارگان جمع شده اند تا این حد باید نسبت به خویش وموقعیت خویشو نیز وظیفه خویش دچار سوءتفاهم باشند؟
من مقلد صانعی نیستم اما مثل خیلی دیگر از طلبه ها جامعه مدرسین را نمایندگان خود نمی دانم وبا وجود ارزشی که برای خیلی از آقایون آن قائلم بعید می دانم این برخورد جامعه مدرسین برای خاطر خدا و دین مردم صادر شده باشد.مگر اجتهاد خلاف مشهور وحتی اجماع واختلاف نظر سیاسی یا حتی تندی و ناپرهیزی رفتاری یا نمی دانم هر کدام از بهانه های آقایون ساقط کننده مرجعیت است؟ کافی است چند نفر دیگر هم طراز اعضای جامعه مدرسین مرجعیت صانعی را تایید کنند تا حجیت نظر جامعه از بین برود.
نظر جامعه مدرسین هنوز در خیلی مسائل برای من مرجع است تا آنجا که خود به دست خود وبا بی تدبیری ها مرجعیت خود را زیر سوال نبرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)
محبوب ترها
-
کوری واخلاق کوری روایت انسانیت انسان هاست در شرایطی که ابتدائا به نظر غیرعادی می آید اما چنین نیست وگویا با وجود رخداد مشخصی مثل کوری مرز ...
-
چگونه می شود قرآنی زندگی کرد؟ جواب به این سوال اصلا سخت وپیچیده نیست به این شرط که به یک سوال مهم تر جواب روشن و محکمی داده باشیم.آیا می خوا...
-
آقای سلحشور عزیز در وبلاگ خود از پشتوانه تحقیقاتی سریالی که ساخته است دفاع کرده است.و خوب شد که این کار را کردند تا ثابت شود که متاسفانه هم...