آب و خاک اثر جعفر مدرس صادقی


تیمساربهمن اسفندیار که بیست وچند سال پیش از ایران گریخته است حالا آمده است سری به سرزمین آبا اجدادی اش بزند و املاکی که داشته و مصادره شده یا نشده زََنده کند و چندتایی از آشنایان گذشته را ببیند و خصوصا به مینو همسر جهانبخش دوست صمیمی اش که بعد از اعدام هانبخش با دو دخترش لیلا وسیمین زندگی می کند واز طریق نامه وتلفن با هم در ارتباط بوده اند و قبل از فرار دو خانواده دائم با هم بوده اند و حالا فقط علقه ای مانده است بین مینو وبهمن که بعد از این همه سال می آید و.... .شخصیت های داستان همین ها هستند به اضافه اسی که اسماعیل است واین اسماعیل از آن پدرسوخته هاست که هیچ کس سر از کارش در نمی آورد وکار همه راه می اندازد وهمه درها به رویش باز می شود وهر غلطی در خفا می کند و روزه هم می گیرد و حتی برای دیگران جا انداخته که سجاده هم آب نمی کشد و برای خانواده جهانبخش چه کارها که نکرده و رونق انجمن خیریه که سیمین تمام وقتش را صرف آن می کند به خاطر کارهای اسماعیل است که همه جا نفوذ دارد و هم مسئول صفحه ادب و هنر یک روزنامه است و هم کاری در سفارت(؟) دارد و... با همه این قالتاقی دل سبکی دارد و به ترتیب عاشق سیمین ومینو ولیلا می شود به اضافه گندی که روی دست سیمین می گذارد والبته انکارش می کند ولطف می کند که مقدمات سقطش را فراهم می کند.بهمن اسفندیار نفر پنجمی است که وارد این بلبشوی روابط می شود.هنگام ورود به ایران گذرنامه اش را می گیرند واز یادش می برند که می خواسته زمین وطن را ببوسد و برای پس دادن گذرنامه اش امروز فردا می کنند یا حداقل بهمن این جوری وانمود می کند.بهمن اسفندیار تیمسار ارتش در رژیم گذشته به خاطر تابعیت آمریکایی اش افتخار هم می کند ودر عین حال ناگهان وبعد از یک زیاده روی در مصرف مشروب در خانه اسماعیل از مینو خواستگاری می کند به قصد ماندن.اما نمی ماند وبعد از قضیه مهمانی وابسته فرهنگی سفارت که هر چهار نفرشان یعنی مینو وسیمین ولیلا وبهمن دسگیر می شوند وآزاد می شوند وحبس بهمن بیشتر طول می کشد وبوسیله اسماعیل بیرون می آید، با وجود امید بستن مینو به او وپس ازمشاجره ه ای مستانه با اسماعیل که به او هشدار می دهد که متهم به جاسوسی است می گذارد ومی رود.از دلایل دیگر خبری نیست.سکته مغزی جان اسماعیل را می گیرد وهرچند علت سکته را به ضربه ای که به مغزش خورده مربوط می کنند اما قضیه انگار پی گیری نمی شود و اسی که هیچ قوم وخویشی حتی پدر ومادری ندارد به خاک می رودو بقیه سعی می کنند همه چیز را فراموش کنند.داستان از این قرار بود.

محبوب ترها