مربوط به صفحه
پاره داستان
هوس
دختر از توی قاب پنجره تاکسی چشمش افتاد به پسر . خوش تیپ و خواستنی بود. توی دلش آمد که کاش باهاش بودم. کاش باهاش باشم...پسر دست بلند کرد و سوار شد. توی دستش نان تازه بود. بوی نان پیچید تو فضا. به دختر گفت: بفرمائید. دختر دلش لرزید و فکر کرد دارد اتفاقی می افتد بین شون ولی گفت: نه ممنون و سعی کرد یک جور خاصی بخندد. پسر در حالی که مغزه های کنار خیابان را تماشا می کرد گفت:اگه هوس کردید بفرمائید. بعد برگشت و گفت:گاهی آدم هوس می کنه دیگه! دختر سرتکون داد.
محبوب ترها
-
کوری واخلاق کوری روایت انسانیت انسان هاست در شرایطی که ابتدائا به نظر غیرعادی می آید اما چنین نیست وگویا با وجود رخداد مشخصی مثل کوری مرز ...
-
چگونه می شود قرآنی زندگی کرد؟ جواب به این سوال اصلا سخت وپیچیده نیست به این شرط که به یک سوال مهم تر جواب روشن و محکمی داده باشیم.آیا می خوا...
-
آقای سلحشور عزیز در وبلاگ خود از پشتوانه تحقیقاتی سریالی که ساخته است دفاع کرده است.و خوب شد که این کار را کردند تا ثابت شود که متاسفانه هم...