جواب های روشن



چند روزی است که به دلیلی رفت و آمدهایی به icu دارم.هفته ای چند تا مرگ مغزی اتفاق می افتد.وحشتناک است. خیلی هاشان تصادفی اند.چه می گویم؟ همه شان تصادفی اند.این ها چیزی نیست که می خواستم بگویم. وقتی چند روزی یک بار با یک خانواده داغ دیده مواجه می شوی که جوانشان یا پدرشان یا مادرشان یا کودکشان یا...به مرگ ناگهانی از دنیا رفته است فکرهای عجیب و غریبی به ذهنت هجوم می آورند. و گاهی در خلال این فکرها حس ها عارفانه ای پیدا می کنی که در حالت عادی مدت ها باید انتظارش را می کشیدی. یاد داستانی افتادم که چند وقت پیش یکی از نویسنده های دیدار آورده بود نشریه و من ردش کردم. چیزی بود که بی ربط به همین رنج های بشر نبود. من آن داستان را به دلیل این که جواب روشنی به چراهایی که مطرح کرده بود نداده بود نپسندیدم .من نمی دانستم که آن جواب ها دقیقا چه هستند اما می دانستم که وجود دارند و باید در داستان بیایند. این روزها به آن جواب های روشن نزدیک و نزدیک تر می شوم.

محبوب ترها